خدا لعنتت كند سياست كه نمي گذاري زندگي كنيم. مزه ها را گس كرده اي
رييس حالش گرفته است. اينترنت هم قطع است. بچه ها اعصاب ندارند. ساعت سه تعطيل مي شويم.
مي رويم سينما " درباره الي" ببينيم . خيلي وقت است دلم مي خواهد ببينمش. از همان موقع كه در جشنواره بليطش را نداشتيم و فيلم سروصدا كرده بود.
مي رويم توي سينما. چراغ ها خاموش است. همه چيز مثل هميشه است. اما فيلم نمي چسبد. با هيچ چسبي. فيلم تمام مي شود. از فيلم چيز زيادي يادم نيست. حتي بحث هاي چند ساعته با سم هم نمي آيد.
امروز مي رويم كنسرت. سيمين غانم در تهران مي خواند. مي رويم. ولي ذوق زده نيستم مثل دفعه هاي قبل. حتي ديگر دلم غنج نمي رود براي " مرد من " .
دست و دلم به نوشتن نمي رود. تا مي آيم بنويسم همه چي رنگي مي شود. سبز و سه رنگ مي شود. از نوشتن لذت نمي برم
تلفن زنگ مي زند. دوستم است. دوست عزيزم. تا مي گوييم سلام . مي گوييم ديروز را ديدي. فلاني را شنيدي. آن عكسه را ديدي..... و وقتي مي گوييم خداحافظ نه يك كلمه از " الي" گفته ايم ، نه حال بچه ها را ازهم پرسيده ايم. نه .....
فردا مي رويم عروسي. حال و حوصله اش را ندارم اما! ذوق و شوق با بچه ها بودن ؟اصلا....
روز زن را يادشان رفته همه در سروصداي بحث هاي انتخاباتي . مي نويسيم " همكاران خانم عزيز ، روزمون مبارك ! " و مي زنيم روي برد! آمدند هديه روز زن را بدهند گل نمي دهند! مي گويند مردم دارند مي ميرند!
هر روز 2-3 تعطيل مي شويم. حتي حال ذوق كردن را هم نداريم.
خدا لعنتت كند سياست.
از زندگيم برو بيرون بگذار زندگي كنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر