۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

در گلستانه

دوران نوجوانی دوران عجیب و غریبی است. سال هایی که خیلی زود می گذرند و تنها خاطراتی از تمام آن خیره سری ها , لجبازی ها , عشق های داغ و رمانس های زودگذر می ماند. از تمام آن گریه ها و ناله ها و تنهایی ها و تمام آن باری که آن سال ها بر دوش می کشیم.
نوجوانی پر است از عشق پاییز و باران و تنهایی و اشک.
و نوجوانی هر یک از ما , با شعر و شاعری همراه است. یکی نوجوانی را با فروغ می گذراند , یکی با مصدق , یکی با حافظ حتی و بعضی ها هم مثل من با "سُهراب"
سهراب برای من و دوستان نوجوانم در آن سال های نه چندان دور خدایی میکرد و دفترهای خاطرات ما دخترهای رمانتیک نوجوان پر بود از " در فلق بود که پرسید سوار" و " اهل کاشانم " و صدای پای آب
سهراب که  شعرهایش هم مثل نقاشی های کم رنگ و خیسش , نرم بود و کم رنگ! نوجوانی ما را رنگ می کرد و " در گلستانه" نوای آن روزهایمان بود. اول اردی بهشت روزی است که سهراب برای همیشه رفت پشت هیچستان.
دلم برای آن روزها و سادگی و سهراب تنگ شده , همین .

هیچ نظری موجود نیست: