۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

پررو

اولش نمی خواستم برم کلاس.یعنی راستش رو بخواهید روم نمی شد که برم. بعد از دو جلسه تعطیلی , کار من هیچ پیشرفتی نکرده بود.نه اینکه هیچ کاری نکرده بودم. بعد این ده روز فقط کانسپت کار رو پیدا کرده بودم و طرح کلی تو ذهنم آماده بود ولی از اجرا خبری نبود که نبود. فقط رسیده بودم پلان رو پیاده کنم و نصفه نیمه راندوش کنم. یه چهارنمای الکی پلکی هم آماده کرده بودم که اصلا قابل ارائه نبود. خلاصه در نهایت عذاب وجدان بی خیال شده بودم . اما به متروی حقانی که رسیدم دیدم اصلا راه نداره که نرم کلاس رو , این شد که پیاده نشدم و رفتم تا کلاس. شش بود که رسیدم. یعنی یه ساعت از کلاس رفته بود. با قیافه ی آویزون و شرمنده رفتم تو و خلاصه نوبت به ارائه ی من شد و
استاد در کمال تعجب بسی تحویل گرفت و از ایده تعریف کرد و تا تونست نظر جدید داد. این شد که من که امیدوار بودم پنجشنبه - جمعه می شینم و شر کار رو می کنم , با نظرات استاد , باید کل کار رو از اول طراحی کنم و این یعنی که به احتمال زیاد , بنده شنبه هم چیزی برای ارائه نخواهم داشت! بماند که این کار فقط برای بخش اداری است و یک کار دیگر برای بخش اداری داریم. خدا آن یکی را به خیر بگذراند ! دو روز وقت داریم و کلی کار.
بماند که امروزش هم پرید و ماند یک روز جمعه.
پذیرای هرگونه کمک و همکاری هستیم ضمنا!!




پی نوشت:
اینم بگم که ریا نشه. استاد کلی هم شرمنده فرموده و از تنبلی ما شاکی شدند و افاضاتی فرمودند که قابل عرض نیست! ....

۲ نظر:

سمان اینا گفت...

افاضات رو بگو، افاضات رو بگو....

Maanta گفت...

گوشتو بیار جلو , تا بگم!