۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

دلم می خواست

داشتم از حرص می مردم. یک کلمه دیگه حرف زده بود , فقط خدا می دونه چی می شد.!
 دلم می خواست خفه اش کنم.
دلم می خواست چنان بزنم تو ملاجش که تا چند روز نتونه از جاش تکون بخوره.
دلم می خواست خرخره اش رو بجوم.
دلم می خواست شستمو بکنم توی چشمش .
دلم می خواست انقدر بهش بدوبیراه بگم تا تلافی تمام این چند سال در بیاد.
دلم می خواست گوشی تلفن رو بکوبم تو صورتش
حتی یه لحظه به کشتنش هم فکر کردم! باورت می شه؟...
دلم می خواست
دلم می خواست
دلم می خواست...

گوشیم رو برداشتم و براش زدم :ما اونقدر سال دوست بودیم که از پس چنین وضعیت هایی بر بیایم. موافقی فراموشش کنیم؟


چند ثانیه بعد جواب داد: موافقم....

هیچ نظری موجود نیست: