۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

دور تند...

نشسته ام توی شرکت. هیچ کس نیست. یعنی از روسا هیچ کس نیست. مستر آبدارچی هم نیست. برای خودمان توی آشپزخانه خدایی می کنیم بس که آبدارچی محترم اجازه نمی داد به چیزی توی آشپزخانه دست بزنیم یا سر یخچال برویم یا آب های معدنی را هر چه قدر می خواهیم بخوریم. حتی نمی گذاشت به ماکروفر دست بزنیم!
حالا ما هم هی برای خودمان چای می ریزیم. ماست توی یخچال را می خوریم و هر چه قدر که می خواهیم آب می خوریم! حالا گیرم که لیوان هایمان را هم خودمان می شوریم.
شرکت سوت و کور است . جز ما و بچه های مالی کسی نیست. بقیه منتقل شده اند کارخانه. اباب و اثاث ما را هم جمعه بار می کنند , می برند و ما هم می شویم ساکن شهرستان البرز!!
دارم فکر می کنم مثل دانشجوها , خوابگاه بگیریم کرج و بی خیال خانه و خانواده شویم!
منشی سرماییمان هم نیست و با خیال راحت پنجره را تا ته باز کرده ایم و مور مور می شویم و با لذت توی سرما , چایی می خوریم. و ته دلمان خوش است که هواشناسی گفته آخر هفته برف می آید! هزار بار هم اشتباه پیش بینی بکند, هر بار که بگوید قرار است برف و باران بیاید با ساده لوحی باور می کنیم که خواهد آمد! و هر بار هم که خبر از هوای آفتابی بدهد شک می کنیم و مطمئنیم که اشتباه می کند. هر چند همیشه درباره ی باران  برف اشتباه  می کند و آفتاب را صد در صد درست پیش بینی می کند!
پایان نامه ی "سم" روی Desktop دهن کجی می کند و نمی شود که بروم سراغش بس که حوصله ندارم و عقده ی چنین روز آرامی این روزها به دلم مانده. می دانم که به زودی سروکله ی روسا پیدا می شود و باز همه چیز روی دور تند بی منطقی قرار  می گیرد و باز من همه چیز را روی دور کند خواهم دید و باز همه چیز دیوانه خواهد شد!!

و خلاصه این که این روزها زندگی دارد راه خودش را می رود و ما هم برای خودمان لم داده ایم روی صندلی , پاپ کورن و رانی مان را گرفته ایم دستمان و نگاه می کنیم شاید این داستان بی مزه ی بی حادثه , آخرش خوب تمام شود. فقط خدا کند مثل این فیلم های ادعای روشنفکری , پایانی معلق نداشته باشد...

۵ نظر:

سمان اینا گفت...

هانی، خواستم کامنت بذارم، دیدم فقط نسبت به یه جمله این همه حرف دارم. این شد که http://inside-me.net/persian/?p=2600 بخون...

جدا از این، کلا جالب توصیف کردی این جریانو... خوشمان آمد.

سمان اینا گفت...

راستی من اگر بخوام برای خودم لم بدم روی صندلی, چی توز موتوری و مائ الشعیر دستم می گیرم و نگاه می کنم....

[ خبر بد: امروز فهمیدم که مائ الشعیر از نوشابه هم چاق کننده تره. جایگزین می طلبیم. ]

مسلم گفت...

یاد ناهار خوردن خانوم های همکار افتادم. دو ساعت آبدارخونه رو دربست در اختیار میگیرن که تو گرم ماکارونی بخورن.
نکنید این کارا رو!

Maanta گفت...

خوشم میاد تا حالا نمی دونستی این ماء الشعیر چه چاق کننده ایه! من این راهو یه بار رفتم هانی ! می دونستم چاق می کنه. نمی دونستم روتین م یخوری والا بهت می گفتم!!

Maanta گفت...

به مسلم خان:
ولی حالی می ده که نگو! شما هم برید دو ساعت بعدشو دربست کنید آبدارخونه رو خب!