۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

نه حتی چون ....


برای این که حالم خوب است , نیست که غر نمی زنم.
یا چون دیشب بالاخره آسمان خسیس برف باریده
برای این که "زی" برایم نامه عاشقانه فرستاده نیست که غر نمی زنم
یا برای این که "مهی" دیشب تا دوازده شب در کمال مرام برایم "اسکیس" کشیده
حتی برای این هم نیست که سرکار حسابی خوش می گذرد و سرم شلوغ است.
یا نه برای این که بالاخره تسویه حسابم با شرکت قبلی دارد انجام می شود
نه حتی چون پنجره را باز کرده ام و چای داغ می خورم وسط این همه کار و شلوغی دفتر!
و نه ....
......
.....
....
...

برای هیچ کدام این ها نیست که غر نمی زنم.
غر نمی زنم چون
هیچ چیزی برای غر زدن پیدا نمی کنم!!



به قول بعضیا , زندگیه داریم؟!



( اگه دیروز بود متن را این طور تمام می کردم
برای این است که , تو نیستی...!
اما امروز حتی برای آن هم غرم نمی آید. )





پ.ن.:
سمان و بروبچ , کی بریم بستنی اولین برف رو بخوریم؟

۵ نظر:

zozo گفت...

بستنی اولین برفو خوب اومدی ولی کو برفش؟

سامانتا گفت...

تو همين دو سه ساعت پيش زنگ زدي به من كلي غر زدي!!

Maanta گفت...

زوزو جونم تو خواب بودی , وقتی برف می اومد. بستنی رو هم امروز استاد می کنیم. بزن قدش :)

به سامانتا:
کی ؟ من؟

قوطی گفت...

من خیلی نوشته هاتو دوس میدارم! بی تعارف !

Maanta گفت...

به قوطی :
مرسی , بی تعارف :)