۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

خودزنی یک اقلیت


از آن جا که به نظر می رسد که فعلا من جزو اقلیت به سر می برم در ذوق مرگ بودن از این طرح "هدفمند کردن" و گویا فعلا صرفه در این است که در برابر بحث های جدی و خشمگینانه و با ژست های اقتصاددانی , لبخند ابلهانه بزنیم و سر تکان بدهیم.
البته نه این که حرف هایی که مردم می زنند را قبول نداشته باشم ها. البته که قرار است به همه مان خیلی فشار بیاید و سخت بگذرد اما از وقتی که یادم می آید و از وقتی که چپ و راستمان را شناختیم و از همان وقتی که توی کلاس اقتصاد اول دبیرستان معلم از وضعیت ژاپن بعد از جنگ جهانی تعریف می کرد و با کمی ! اغراق ( زمان ما ,ژاپن نهایت رسیدن به همه چیز از هیچ بود و شده بود چوبی  که بر سر مملکت و ما زده می شد تا بسی حس خجالت بکشیم و آدم شویم مثلا!)تعریف می کرد که بعد از بمباران فلان سال , بیش تر شیشه های ساختمان های توکیو خرد شد. و رییس جمهور نمی دونم کی کی (شاید هم امپراطور یا نخست وزیر! انتظار ندارید  یادمان باشد که؟!)از مردم خواست به جای شیشه ,پنجره ها را با پلاستیک بپوشانند تا زمانی که خود ژاپن بتواند شیشه  مورد نیاز را تولید کند. و در کمال تعجب ملت در یک بسیج همگانی این کار را کردند! ( راست و دروغش پای خود معلم اول دبیرستان). معلم گرام هم در این جا این طور نتیجه گیری می کردند که این شد که ژاپن الان این است و آن است و این ها...
و ما نوجوان های آن روزها در بحث های ساده اما جدّیمان حرص می خوردیم که مگر ملت می میرند مثلا  اگر کریستال چک نداشته باشند؟ و چه قدر دلمان می خواست که آن ناتوازنی بین صادرات نفت و واردات خزعبلات یک جور حل شود.
و کمی که بزرگ تر شدیم , وقتی می خواندیم که نفت را به قیمت آب پرتقال می فروشند و وقتی می دیدیم که بنزین به چه ارزانی به کشورهای مزخرف همسایه قاچاق می شود و وقتی خیلی چیزهای دیگر را می دیدیم و وقتی بعد ها خواندیم از گرانی زندگی در اروپا و امکانات رفاهی و استانداردهای بالای اروپایی , ماندیم که چرا این جا این قدر بنزین ارزان است و چرا ملت تا سر کوچه را هم با ماشین می روند و ماشین های مزخرف مونتاژ داخل که استسقای بنزین دارند مثل چی می فروشند و ملت کیلوکیلو میوه می خرند و بعد کپک زده دور می ریزند و خانه هایشان را با لوستر غرق در نور می کنند  و بعد توی یک اتاق می نشینند به تلویزیون دیدن و در حالی که از چهار طرف خانه شان و از تمامی درزها هوای سرد وارد می شوند شوفاژها و بخاری ها را ته زیاد می کنند و تازه بعد هم که زیادی گرم شد وسط زمستان تی شرت می پوشند و شلوارک و خیلی از این ماجراهای دیگر که هر دفعه یک علامت سوال و تعجب می کاشت بالای کلّه مان که این چه وضعی است آخر؟
و از طرف دیگر
از وقتی که ما هم سری توی سرها در آوردیم به تقلید از بزرگترهایمان ژستی گرفتیم و مثل انشاهای کلیشه ای که با "البته واضح ومبرهن است " شروع می شدند , ما هم حرف ها و بحث هایمان را با " اقتصاد ایران مریض است " و " رو به موت است" شروع می کردیم.و باور داشتیم که نصف مسیر درمان , قبول اصل بیمار بودن است و خوشحال می شدیم که نصف راه را آمده ایم.
و
از وقتی یادم می آمد از چیزی به اسم "یارانه" متنفر بودم و باور داشتم که پرداخت همین یارانه هاست که ما ملت مغرور را این طور خوار و گداصفت کرده که برای هر چیز مفتی حتی یک کاسه آش نذری , آن طور خودمان را با خاک یکسان می کنیم و بغل دستیمان را می دریم. و باور داشتم که به جای شیر یارانه ای و بنزین نصف قیمت  باید حقوق ها منطقی تر شود و خدمات بالا برودو ...
و به خاطر خیلی چیزهای دیگر
از امروز با دمم گردو می شکنم که از شر رایانه ها خلاص شده ایم و به نظرم باید حس  زن بارداری را داشته باشیم که نه ماه تمام زمین گیر بار سنگین توی شکمش بوده و بعد از زایمان از شدت سبکی می خواهد پرواز کند.

و معتقدم که خیلی هایمان احتمالا زیر فشار له خواهیم شد ,خیلی هایمان سختی خواهیم کشید , اما انقلاب کردن فقط ریختن توی خیابان ومردن با گلوله و زیرباتوم به خاطر آزادی نیست. برای خلاص شدن از راه اشتباهی که خیلی سال قبل , نمی دانم کی رفتیم و سنگ کجی که گذاشتیم و قبل از رسیدن به ثریا ,دیوارمان راخراب کردیم تا از نو بسازیم , له شدن و سختی کشیدن از هر انقلابی سخت تر است.
این ها را ننوشتم تا از دولتی که الان روی کار است دفاع کنم. هر چند خوشحالم که بین همه ی رییس جمهورهای تا الانمان , بالاخره یکی آن قدر "کله خر" ( ببخشید هر چی گشتم هیچ کلمه ی بهتری که منظورم را برساند پیدا نکردم) بود که این کار را بکند.
و این را هم می دانم که این کار , آن قدر نظارت و کارهای جانبی دارد که آسانترین قسمتش همان برداشتن "یارانه "ها بود که انجام شد ,درست مثل طحال بابا که سرطانی بود و همان اول کار جرّاح درش آورد و حالا قسمت های سختش که همان شیمی درمانی است مانده .
همه ی این ها را می دانم و همه ی نگرانی ها و روی هوابودن همه چیز در این ممکت و این که همه می ترسیم فردا که این سروصدا خوابید یادشان برود که بار اصلی این طرح روی دوش ما ملّت است . همه ی این ها را من هم می دانم به خدا,هر چه باشد من هم این جا زندگی می کنم و خدارا شکر جزو قشر مرفه بی درد و این ها هم نیستم که وصله ی نفهمی فشارهای روبرویمان بهم بچسبد.
اما خوشحالم چرا که با وجود همه ی این ترس ها و دردها و ... باور دارم که وقتی مریضی وجود دارد , با کم ترین شانس بهبود , باید به عمل رضایت داد و نمی شود که به خاطر پایین بودن شانس بهبود , بی خیال جراحی نشست و مرگ مریض را دید. مخصوصا که بیمار اقتصادمان باشد و مرگش ,همه مان را به کشتن دهد.
به هر حال آن طور کج دار و مریض شاید می شد تا سال ها ادامه داد ولی هیچ وقت نمی شد به روزهای بهتر امیدوار بود.
به هرحال من خوشحالم از اتفاقی که افتاد. از مایی که مجبوریم از این به بعد تلویزیون را بیخود روشن نگذاریم. دو ساعت توی حمام آب را باز نگذاریم. حیاط هایمان را با آب لوله کشی نشوریم. درزهای خانه هایمان را بگیریم. ماشین هایمان را غلاف کنیم . چراغ را کم تر روشن کنیم و حواسمان باشد که نان قرار نیست کپک زده و خشک شده ,جایش توی سطل زباله باشد.
قرار است ما هم یاد بگیریم که صرفه جویی یعنی چه؟

و تعجب می کنم از ملّتی که هر روز خدا دیالوگ هایشان حسرت اروپا را خوردن است که چه طور حالا که قرار است خیلی چیزهایمان شبیه اروپایی ها شود ( البته فعلا سختی هایمان!!) چرا این قدر غر می زنند.

به هرحال از این جا به بعد , بحث نظارت و گرفتن حقمان با خودمان است. اگر بخواهیم همان ملتی باشیم که یا مثل گوسفند سرمان پایین است که هر بلایی خواستند سرمان بیاورند یا چنان خشمگین می شویم که سطل ها را آتش می زنیم و شیشه ی بانک می شکنیم ,از الان معلوم است که آخر این طرح , یا می شود بازگشت به همان وضعیتی که در این سال ها داشته ایم و یا سواری گرفتن بیش تر دولت از ما ملت . که در هر دو صورت مقصر ما هستیم. چون اگر فکر کنیم که جایی از دنیا دل دولتی برای ملتش می سوزد کمی ساده انگاری کرده ایم. ملت باید دولت را راه ببرد نه دولت ملت را... 


پ.ن.:
فعلا ملت داغند و من هم که نه اقتصاددانم و نه چیزی از این چیزها سرم می شود. فقط یکی هستم از میلیون ها ملتی که قرار است برای مدتی سختی بکشد به امید این که مرضی که به جان مملکتش افتاده خوب شود و بالاخره بتواند نفسی بکشد.در نتیجه تا اطلاع ثانوی لبخند ابلهانه می زنیم و سر تکان می دهیم ودرمقابل حرف های حقشان , حرفی نداریم که بزنیم. فقط دعا می کنم که این بار دولت آن قدر مرد باشد که نگذارد این یکی ماجرا را هم ما ملت تنهایی از سر بگذرانیم و بعد که دوباره کارها روی روال افتاد ,دولت بیاید و پزش را به خود ما بدهد و انتظار تشکر هم داشته باشد.


پ.ن.:
تصویر مربوط به Fight Club

۶ نظر:

revayatgar گفت...

بالاخره از یکی حرف حساب شنیدیم
اگر ملی ( و نه جناحی و سیاسی و هزار دسته بندی دیگه ) نگاه کنیم این موضوع اگه خوب اجرا بشه باعث حداقل به قول تو جلوگیری از مصرف بی رویه می شه
کاملا موافقتم !

امیرحسین گفت...

چرا اینجا دکمه لایک نداره؟

لایک!

سامانتا گفت...

تو که خودت خودتو زدی.ما دیگه چی بگیم؟!

سمان اینا گفت...

من به طور اساسی مخالفم...از هر لحاظ مخالفم...

Maanta گفت...

همتون کلا :
OK :)

aliyeh گفت...

سلام طبق گفته‌های آقای مهندس احمد علی‌ هراتی نیک‌ صنایع فولاد، بزودی کارخانه‌های ذوب آهن باید درشون را ببندند زیرا دولت نرخ برق را برای کارخانه‌ها بالا برده است، و ما بهیچ وجه با آهن آلات وارد شده نمیتوانیم رقابت کنیم. ما اگر کوره‌های بهتری داشتیم بهترین آهن دنیا را میتونستیم تولید کنیم. اما متأسفانه همینطور که آقای هراتی نیک‌ گفته ما بخاطر لج کردن دولت با دنیا و تحریم‌های مختلفه، آهن را با هزینهٔ خیلی بالا تولید می‌‌کمنیم. بهترین نفت را داریم ولی‌ نمیتونیم تصفیه کنیم. بهترین سنگ آهن را هم داریم ولی‌ باید از خارج آهن بیاوریم .