۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

دیوانه های یلدانشین.

خب خب بالاخره مهمان ها رسیدند و ما مجبور شدیم شب یلدامون رو باهاشون شریک شیم. (یعنی منظورم اینه که چترمون رو پهن کنیم خونه ی پگی اینا!)
فقط همون قدر بگم که فهمیدیم از ما دیوونه تر هم توی دنیا پیدا می شه. امروز هم تنها فرستادیمشون بازار تا یه ذره توی دالان های اونجا گم و گور بشن , خاطره بشه براشون :)
فرداهم احتمالا کاخ گلستان و موزه ملی بریم و جمعه هم که بام تهران و تله کابین و کاخ سعدآباد و این ها . ( من از این کاخ سعدآباد خیلی بدم میاد. ساختمون هاش که عین خونه های معمولی الان شهرمونه!) حالا شاید اگر قالی هاشو در نظر بگیریم شاید!!)
به هر حال این روزها سرمون حسابی شلوغ خواهد بود. تا ببینیم چی می شه. امروز هم کلی در به در دنبال یه راهی بودم تا این بی نواها بتونن با مستر کارتشون یه جوری پول بگیرن. حالا بماند که آخرش چی شد. اما بالاخره به پول رسیدن :)
یه جمله قصار هم همین جا از "سمان" بذارم و برم که وقت تنگ است!
" سوییسی اسکل نکرده بودیم , که کردیم"!!! :)
خلاصه پدرشونو دز آوردیم ولی جدّا اهل حال هستن. البته اگر یه ثانیه نیش مبارکشون بسته بشه!

هیچ نظری موجود نیست: