بعضی وقت ها آدم دلش الکی الکی می سوزد. یعنی همین جوری سرش را انداخته پایین و دارد مثل آدم زندگی اش را می کند که یک دفعه ای می بیند که دلش سوخته ,ته گرفته ,جزغاله شده.
آن وقت است که می رود در به در دنبال پماد سوختگی اما بعد از چند داروخانه ی اول می فهمد که دارویش را هنوز نساخته اند . حالا بماند که اگر ساخته بودند هم احتمالا به خاطر تحریم ها , اصلا تو مملکت ما پیدا نمی شد و یا چون اصولا به قول آقایان کسی توی این مملکت دلش نمی سوزد اصلا نیازی به این جور داروهای معلوم الحال نبود.
خلاصه این که چاره ای برایت نمی ماند جز این که بروی یک گوشه مچاله شوی توی خودت و بسوزی تا تمام شوی.
تا تمام شود دل سوختگیت.
تا تمام شود دل سوختگیت.
آن وقت باید بر گردی سر زندگی ات و
یادت نرود سرت را بیندازی پایین و مثل آدم زندگی ات را بکنیتا کی و کجا دوباره ناغافل ببینی که دلت سوخته , ته گرفته , جزغاله شده
۲ نظر:
انسان بودن خوب درد داره...
این دنیای بد
ارسال یک نظر