۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

بی مزگی یک روزمرگی

دیروز مجبور شدم بعد کار دوباره بکوبم بروم تا سعدی  تا فیلمی که طرف اشتباه بهم فروخته بود رو عوض کنم. یعنی در واقع من می خواستم " Infernal Affair" رو بخرم که اسکورسیزی از روش "Departed" رو ساخته , اما وقتی فیلم رو گذاشتم که امتحان کنم دیدم توش یکی از سری فیلم هاییه که اتفاقا جدّا ازشون متنفرم!
خلاصه رسیدم سعدی حدودای پنج و نیم , آقای فیلمی! به همراه دوتا پیرمرد داشتن تازه بساطشون رو علم می کردن. مستر فیلمی گفت یه دوری بزن تا فیلم هارو از تو کارتون در بیارم و بچینم. گفتم اوکی! یه دوری زدیم ولی دیدیم نخیر ,اینا سیستمشون خیلی پیچیده است و کلی طول می دن. رفتم جلو می گم دیرم شده , باید برم. فیلم رو ازم می گیره و تا می بینه چیه ,نیششو تا بناگوش باز می کنه که " اِ , آره.اینا توشون همش فلان فیلم 8 می باشد!" هر هر .
خلاصه ما هم با خونسردی بعیدی می خندیم و می گیم خیلی خب. یه چیز دیگه بر می دارم. با کلی منت می ذاره فیلم هارو که هنوز دسته بندی هستن رو ببینم. دارم چک می کنم که یکی از بسته ها گیر می کنه و نزدیکه که بیفته. یکی از پیرمردها چنان حمله می کنه انگار قراره بپره رو مین! فیلم ها رو می گیره و می گه نیست تو اینا خانوم. منم که حوصله ام سر رفته و می دونم فیلم خوب دیگه ای تو بساطش نیست بی خیال می شم و می گم پس پولمو پس بده برم. پیرمرد با چنان نخوتی پول از تو جیبش در میاره می ده که حالم به هم می خوره. پول رو می گیرم و تازه تشکر هم می کنم!! موقع رفتن بیشتر از خودم ناراحتم تا ازپیرمرده, زیر لب , نه چندان یواش می گم : با این سن و سال چه اخلاقی هم دارن!
بعد چند قدم که می رم جلو, تا خود مترو حرص می خورم که چرا مثل بیچاره ها زیر لب غر زده ام. چرا مثل آدم نرفته ام جلو و نگفته ام : " آقای محترم,مثل این که شما به من فیلم اشتباهی فروخته ای. به جای معذرت خواهی تازه قیافه هم می گیری. مجبور شده ام این همه راه را بیخود و بی جهت بیایم و تازه منت هم سرم باشد!!
خلاصه تمام راه تا مترو را مثل خل و چل ها با خودم دیالوگ می گویم و می روم که برای پروژه چند  Fine Liner رنگی بخرم شاید کمی حرصی که از بیهوده بودن این همه راه خورده ام کم شود.

۲ نظر:

قوطی گفت...

یه کاره

Maanta گفت...

من یا اون؟
اگه من که خودتی!