از تمام داستان عیدوبهار ؛ روزهای آخر اسفند را دوست تر می دارم . همان روزهایی که انگار به قول محبوب قلب ها !! آبستن حادثه ای است . همان چند روزی که همه انگار که منتظر اتفاقی هستند. همان چند روزی که همه یک عجله ی قشنگی دارند .
و خوش به حال کودکان که فقط آن ها بهار را عمیق نفس می کشند.
همان چند روزی که درخت ها تازه از خواب بیدار شده اند , کش و قوسی آمده اند و پوشش کمرنگی از هاله ای سبز رنگ به تن کرده اند و خودشان هم با سبز تمیز و تازه شان حال می کنند.
همان چند روزی که خیابان ها ناگهان پر از ماهی های سرخ و سبزه های روبان بسته و لاله و بنفشه های رنگ رنگ می شوند و آدم هایی که ناگهان مهربان شده اند . آدم ها یادشان افتاده آن لب ها را خدا برای لبخند داده است .
بهارت مبارک دوست خوبی که مهمان خانه ام شده ای . برایت تمام آن خوبی هایی را آرزو می کنم که آرزویشان را داری.
عیدی امسالمان ؛ سیصدوشصت و پنج روزبکری است که می توانیم هرآن چه می خواهیم بکنیم و هرآن چه می خواهیم باشیم . فقط یادمان باشد یکی تمام عیدیش را برباد میدهد و دیگری دنیایی را با همین عیدی ها به کام خود می سازد.
تا سال 89 یک ساعت مانده است . قرار نیست نه و سه دقیقه امشب با نه و دو دقیقه فرقی داشته باشد . اما امیدوارم ما در این یک دقیقه بخواهیم آدم بهتری باشیم .
یا محول حول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
۳ نظر:
هپی نیو یر
http://www.cinemaema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-26-pid-2738.html
علی وزینی
بخوانید
ارسال یک نظر