۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

تا اطلاع ثانوی , ما که رفتیم...

بالاخره دارم می رم.
این شرکت رو ترک می کنم. امروز هم فقط اومدم که کارمو تحویل بدم.
دلم تنگ می شه حتی با این که اصلا ازش خوشم نمی آد.به  خصوص دلم واسه ثنا تنگ می شه. از این دیوونه ها که تمام و کمال دیوونگی های آدمو بفهمن کم پیدا می شه.
از وقتی رفتنم قطعی شده این قدر ازاین ثنا کتک خوردم که همه جونم سیاه و کبوده! حالا نفرین ها و فحش و فضیحت هایش بماند.
از همین امروز باید بشینم برای این چند وقت خونه نشینیام برنامه بریزم وگرنه با توجه به شکم خالی و هوای گرم و بی کاری , تنها گزینه خواب خواهد بود .
به هر حال فعلا بنده هم به جمع علاف های بیکار پیوستم , لااقل برای بیست روز , تا ببینیم چی پیش میاد.
حیف که بد موقعیه. عملا تا نه شب هیچ کاری نمی شه کرد.
فقط می شه زیر باد کولرکتاب خوند و فیلم دید. مگه این که نه به بعد بزنیم بیرون که اون هم همپا می خواد که اصولا این روزها حکم کیمیا رو پیدا کرده به خصوص اون وقت شب!
شاید هم از شدت علافی , سر به جیب مراقبت فروبردیم و به خودشناسی رسیدیم و خدا رو چه دیدید شاید هم فیلسوفی چیزی شدیم.
به هر حال تا اطلاع بعدی , اگر حسی بود که از خانه کانکت شم و بیام ببینمتون , فعلا حق نگهدارتون


پ.ن.:
ته نامردید اگه تو این ماه , منو دعا نکنید. نامردا!

۶ نظر:

دونقطه گفت...

اخي ..
بالاخره بعد از ان تا پست واسه خداحافظي و تصميم گرفتن و اينا بالاخره از اين شركت رفتي ؟؟
اميدوارم روزهاي بهتري در انتظارت باشه

Maanta گفت...

من هم امیدوارم. دعا لازمم لطفا :)

م.صادق گفت...

Let's make a deal
you pray for me, i pray for you
if deal accepted, just say

Maanta گفت...

به م.صادق:
آقا Deal
Let's shake hands.

behnaz گفت...

eee belakhare movafagh shodi,ishallah ke kare morede alaghato peda koni

امیر گفت...

هرچند با دعای گربه سیاه بارون نمیاد ولی من برات دعا میکنم البته شرطش هم اینه که تو هم برام دعا کنی، یادت نره ها.