غار را بی خیال. اصلا "غار غار 2"نداریم. فقط همین که خیلی تاریک بود و خیلی عمیق بود و خیلی باحال بود. این که باطری اضافه ببرید و این که مواظب باشد کف اش خیس و لیز است و ته تهش هوا سنگین است و خفه . و این که بعضی ها آن ته هم شعور ندارند و سیگار می کشند و دعوایشان کنی تاثیر دارد . و جان می دهد شمع ببرید و یک محفل گرم دسته جمعی در نور شمع راه بیندازید البته اگر از بی هوایی خفه نشدید و این که آن جا آن ته ته ها هم از شر اسپری ها و یادگاری اصغر و تقی در امان نبوده . و این که حفره ی آن ته تهش باید پایین بروی و بدون تجهیزات هم می شود رفت اگر خیلی سوسول نباشی و زن و بچه همراهت نباشد و این که بعد از سه ساعت تاریکی و حس توی گور دست جمعی بودن , وقتی بیرون میایی مخصوصا اگر یکی دهانه غار نشسته باشد و آهنگ غمگین محشری را با ساکسیفون بزند , دلت می گیردو حس خوب مه و ماسوله و باران و این ها می آید سراغت و همان جا توی نیمه تاریکی دهانه می نشینی و دلت نمی خواهد بروی بیرون توی نور زننده ی آفتاب. دلت می خواهد اصحاب کهف بشوی شاید هم مرد نمکی و تا ابد همان جا بمانی
پ.ن.:
فعلا که برنامه این است که بعد از ماه رمضان هم برویم غار باز. اما شاید هم جای جدیدی رفت , یک غار جدید یا کلا یک تجربه ی جدید.
۲ نظر:
salam ,khobi?maloome khili khosh gozashteha .torokhoda didi man cheghadr bad shansam natoonestam biyam.
بدشانسیه ما هم بود. دفعه ی بعد بیایا! خبرت می کنم باز :)
ارسال یک نظر