چند روزی ست خدا رحمش آمده و آن قدرها هم آفتاب توی مخمان نمی خورد که نگران از دست رفتن عقل نداشته مان باشد.
ما هم که می ترسیم نکند یک وقت کفران نعمت باشد وخدا قهرش گیرد , دوباره اراذل گردی از سر می گیریم وبا سمان خیابان متر می کنیم. هر چند در ترک هستیم واز بستنی خبری نیست .
ما از آن آدم ها هستیم که از خرید بدمان می آید. یعنی کلا با مغازه , فروشنده و خرید اینها حال نمی کنیم. اما نادر زمان هایی هست که الکی حس خریدمان می گیرد و از آن جا که اصولا هیچوقت ازاین حس ها نداری واصولا نه چیزی برای پوشیدن داریم نه چیزی برای خوردن! در نتیجه این نادر زمان ها را بسی غنیمت می شماریم و برای یک سال بلکم بیشترمان خرید می کنیم. خلاصه دیروز وپریروز از آن رزهای خاص بود ما هم سعی کردیم ته مغازه را در آوریم ولی حیف که شب شد و دیر شد و فردایش هم که حس ما پرید !و ما هم نه چیزی برای پوشیدن داریم نه چیزی برای خوردن!
فردا راهی "غار"هستم. شاید همان جا ماندیم و زن نمکی شدیم! انگیزه منگیزه که برای برگشت نداریم. این قرارهای گشت و گذار هر چه نداشته باشد این فایده را دارد که سالی یک بار به من یکی ثابت کند که نباید روی رفقای گرامم حساب کنم.نه این که این را ندانیم اما سالی یک بار را لااقل باید از این سوراخ گزیده شوی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر