۱۳۹۷ آبان ۲۶, شنبه
پیام کمک mayday mayday
گمشده در شهر
۱۳۹۷ آبان ۱۶, چهارشنبه
روزهای نبودن
۱۳۹۷ مرداد ۲, سهشنبه
ای که تویی همه کسم
۱۳۹۷ تیر ۲, شنبه
راضیه مرضیه
۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۷, پنجشنبه
گاهی به تو فکر می کنم
۱۳۹۷ فروردین ۱۳, دوشنبه
قهرمان در پیت
سوت شروع مسابقه که زده می شود، پاها روی پدال فشرده می شود و ماشین ها از جا کنده می شوند. همه راننده ها با رویای رد شدن از خط پایان زودتر از بقیه ی رقبا دور اول را طی می کنند و دور دوم را و دور سوم را و ...
همه چشم ها به جلو دوخته روی رقبا تمرکز کرده اند و تمام فکر و ذکرشان پیشی گرفتن از ماشین جلویی و رسیدن به ماشین جلوتری است تا آن جایی که دیگر ماشینی جلوتر نباشد و بتوانند تمام تمرکزشان را بگذارند روی ماشین پشتی که مبادا از یک لحظه غفلتشان استفاده کند و جلوتر بیفتد.
اما فراری باشی، مرسدس یا لامبورگینی و حتی فیات می دانی که بالاخره دیر یا زود برای تعویض لاستیک های دور زردت یا برای تنظیم زاویه فرمان یا ترمز یا هر بلای دیگری بالاخره آن صدای زمخت را توی گوشت خواهی شنید که :" بیا توی پیت". و اگر بخواهی خط پایان نازنین و رویایی را ببینی حتی اگر نفر اول هم باشی باید بروی توی پیت.
آن وقت است که آن چند ثانیه لعنتی فرا می رسد. چند ثانیه ای که باید منتظر بمانی در حالی که می دانی بقیه دارند با شتاب به خط پایان نزدیک و نزدیک تر می شوند و تمام ماشین هایی که به زحمت و دانه دانه ازشان سبقت گرفته ای دوباره از تو جلو می افتند، در حالی که تو یک جا ایستاده ای و تا بالارفتن آن شست معروف و رهایی از پیت تنها کاری که از دستت بر می آید این است که دندان هایت را روی هم بفشاری و همان طور که به ناخن های سفید شده از فشار روی فرمان ماشین زل زده ای به خودت دلداری بدهی که بالاخره نوبت آن ها می رسد و همه شان مجبور میشوند بروند توی پیت. دیر و زود دارد و سوخت و سوز ندارد. آن وقت این آن ها هستند که باید منتظر بنشینند و همان طور که دندان هایشان را روی هم فشار می دهند و به ناخن های سفید شده شان روی فرمان زل زده اند به جلو زدن تو فکر کنند. ولی خب مطمئن باش این دلداری ها خیلی هم به کمکت نمی آیند چرا که مجبوری بایستی وقتی می بینی همه دارند با تمام سرعت به سمت خط پایان می روند.
ایستادن وقتی همه دارند می روند شکنجه ای است که تحملش سخت ترین کار دنیاست حتی وقتی می دانی که همه آن رونده ها جایی از جاده جلوتر یا عقب تر از تو بالاخره باید بایستند و نفسی چاق کنند اگر می خواهند آن خط پایان نازنین را جایی فراتر از توی خواب و رویایشان ببینند.
سه سال است که توی پیت نشسته ام و زل زده ام به ناخن های سفید شده ام در حالی که همه از کنارم با سرعت عبور می کنند و قلبم از تمام این ویژژژژژ های عبورشان فشرده و فشرده تر می شود. امسال اما آن شست لعنتی بالاخره پایین آمده و حالا دوباره نوبت من است که پایم را روی گاز فشار دهم و به سمت آن خط پایان نازنین پرواز کنم. امسال دیگر نوبت من است. بروید کنار فراری ها، مرسدس ها و لامبورگینی ها. همیلتون باشید، وتل یا رایکونن دیگر نوبت من است. امسال آن پرچم چهارخانه سیاه و سفید دور آخر باید اول از همه برای من پایین بیاید. بایستید و دور افتخارم را از روی سکوها نظاره گر باشید.
۱۳۹۶ اسفند ۲, چهارشنبه
ترسوها به بهشت نمی روند، شجاعان به جهنم.
۱۳۹۶ بهمن ۲۶, پنجشنبه
لرزیدن یک خربزه
وقتی یک اشتباه ( گاهی هم گناه) را با علم کامل انتخاب می کنم. وقتی از لحظه لحظه اش لذت می برم. وقتی هر بار وجدان یا اخلاقیات یا والد یا همان معلم سخت گیر آن پس و پشت ذهنم به تلنگر می آید گاهی با آرامش و گاهی با خجالت می فرستمش پی نخود سیاه، بعدتر که ته آن اشتباه ( گناه یا لذت ) را در آوردم و کم کمک تبش فروکش کرد و حس گناه و شرمندگی سر و کله اش پیدا شد آن وقت است که خجالت و شرمندگی را هم با انتخاب خودم میفرستم دنبال نخود سیاه. در پی شرمندگی، عذرخواهی می آید و اگر مهربان و دل رحم باشی آخرش به بخشش و قربان صدقه و پیش می آید دیگر و فدای سرت می رسد و در نهایت حس سبکی و آزادی بخشش و خب هیچ کدام این ها حق منی که با علم کامل آن اشتباه ( گناه) را انتخاب کردم نیست. شرمندگی حقم نیست و لذت بخشش حتی. باید که بار آن اشتباه و لذت انجامش را روی وجدانم تا آخر مرد و مردانه بکشم. نمی شود که اشتباه را انتخاب کنم و بخشش را.
این کار فقط مطمئنم می کند که بخشش همیشه در انتهای راه منتظرم است و این در انتخاب راحت تر اشتباه در دفعه های بعد پررو ترم می کند. نمی خواهم که یک پرروی انتخاب کننده اشتباه و لبخند زننده در مسیر مطمئن به آزادی بخشش در انتهای راه باشم.
می خواهم تا ابد اگر خربزه ای خوردم پای لرزش هم بنشینم. حقم است که بنشینم. نباید خودم را از این حق محروم کنم که اگر بکنم و مثل بچه های نازپرورده خودم را از تجربه ی لرزیدن که نتیجه طبیعی خوردن خربزه است محروم کنم آن وقت یک روز بدون ترس از لرزیدن در خوردن خربزه آن قدر زیاده روی خواهم کرد که زلزله اش مرا خواهد کشت.
احساس شرمندگی گاه و بیگاه و بدون بخشش سیستم ایمنی را قوی تر خواهد کرد.
پ.ن.:
کلمه کلیدی اینجا آن با علم کامل و انتخاب است وگرنه که لذت و بزرگی ای در بخشیدن خود یا دیگران هست که قابل وصف نیست. همه ما اولین بارمان است زندگی می کنیم پس طبیعی است که اشتباه کنیم و طبیعی تر است که ببخشیم و بخشیده شویم.
پ.ن.2:
کره ای ها هر بار که کسی از شون تقاضای بخشش می کنه و طرف رو می بخشند بعد ازش تشکر می کنن که فرصت بخشیدن رو بهشون داده. این فرهنگشون رو خیلی دوست دارم و حتما ازشون یاد میگیرم.
پ.ن.3:
وقتی کسی جرمی مرتکب می شود مثل یک قاتل یا دزد، بخشیدنش بدون کوچکترین مجازاتی او را از اصلی ترین حقش یعنی حق چشیدن مجازات و پاک شدن از آن گناه محروم خواهد کرد و این بزرگترین ناحقی است در حق آن مجرم. مجرم حق دارد بهای جرمش را بپردازد و بعد بخشیده شود.
حتی یک قاتل که جرمش اعدام است را اگر ببخشند که حتما به صواب نزدیکتر است اما باید این بخشش سخت باشد حتی اگر شده پای چوبه دار یا بالای چهارپایه حتی. (قاعدتا منظورم قاتلی است که اشتباه کردهوگرنه قاتل مصر و ناپشیمان را فقط و فقط باید از حق زندگی محروم و به دادگاه عدل الهی سپرد)
۱۳۹۶ دی ۳۰, شنبه
و قسم به خدایی که برف و زلزله را آفرید
خدا یک سری قوانین علت و معلولی وضع کرده که خودش هم بهش پایبنده. این که هر کاری دلمون می خواد بکنیم و بعد آه و ناله که خدا از این سرزمین رفته و هر چی بلاست سر ما میاد و خدا با ما قهر کرده و این چرندیات رو علم کنیم و پشتش پنهان بشیم و برای خودمون سوگواری کنیم و دل بسوزونیم از مسخره ترین عادت هامون شده.
این که هر چه قدر دلمون می خواد آب مصرف کنیم، هر جا دلمون خواست سد بسازیم، هر چی محصول بی ربط به اقلیم هست رو با اصرار کشت کنیم و هر چی درخت هست قطع کنیم و به جاش ویلا بسازیم و هزار تا رفتار خجالت آور دیگه ازمون سر بزنه بعد که بارون نبارید و خشکسالی شد و چشممون به راه یه قطره برف موند شروع کنیم به شعر نوشتن که آه ای وطنم که خدا تو را فراموش کرده و آه ای باران که بر ما حرام شدی و این چرندیات فقط باعث می شه یه مشت ابله به نظر بیایم. برای هر علتی مثل بارش باران چندین معلول وجود داره. نمی شه که معلول ها رو بزنیم نابود کنیم بعد چشم بدوزیم به آسمون و منتظر علت باشیم. قوانین دنیا از همه ی قوانین قراردادی من درآوردی ما آدم ها محکم تر و حتمی تر هستن.
این که خونه هامون رو غیراصولی بسازیم، از سر و ته کار بزنیم، برای صرفه جویی توی یه قرون دوزار مصالح بیخود به کار ببریم بعد که طبیعی ترین اتفاق طبیعت رخ داد و زمین لرزید و خدا نفرمون زیر آوارهایی که خودمون ساختیم مردن باز تصاویر دلخراش بذاریم و زیرش بنویسیم که خدا کجاست؟ این عدالته که ما این طور بمیریم و خدا دستی برای نجاتمون دراز نکنه و هزار آه و ناله دیگه که باعث و بانیش خودمونیم و اصرار داریم جای مقصر خدا رو بنشونیم.
این که خدا زمان هایی معجزه می کنه هم به خودش ربط داره. قول نداده که برامون دم به دقیقه معجزه بفرسته و خراب کاریهامون رو برامون درست کنه.
قوانین رو واضح وضع کرده که آتش می سوزونه که زلزله زمین رو می لرزونه که بارون زمین رو زنده می کنه و گیاهان تا ابد از زمین می رویند و ... و بعد بزرگ ترین نعمت رو به انسان داده، عقل. و گفته برو و با این قوانین و با عقلت در روی زمین خدایی کن. این که انسان تصمیم گرفته با همون عقلش گند بزنه به کل دنیا و بعد طلبکارانه تقاضای بخشش بیش تر و امکانات بیش تر بکنه فقط و فقط پررویی اش رو می رسونه.
این تیترهای چرند و پرند این روزها که این سرزمین نفرین شه، که بدبختی و فلاکت دامنمون رو گرفته که خدا با این سرزمین قهر کرده و این مزخرفات فقط لوس بازی یه عده آدم لوسه که عادت کردن تمام عمر ادای قربانی ها رو دربیارن و با علم کردن یه مقصر اون بیرون بشینن و با وجدان راحت برای خودشون گریه کنن.
مقصر نه اون بالا که همین پایین ور دل خودمونه. و مقصر یک نفر و دو نفر هم نیست از اونی که یک درخت رو قطع می کنه تا جای پارک کنار خونه اش باز کنه تا اونی که چاه می زنه تا قطره قطره آب زیرزمینی رو بکشه بیرون و بریزه توی دل هندوانه ها تا اونی که برای پز دادن تعداد پروژه های تصویب شده در دوران مدیریتش پای ساخت سدی رو امضا می کنه که کلی کارشناس محیط زیست می گن ساختنش به صرفه نیست تا تا تا همه مون مقصریم حتی من که این جا نشستم غر می زنم به جای این که خودم رو با زنجیز ببندم به میله های شهرداری منطقه چهار وقتی که صدتا صدتا درخت های پپارک لویزان رو قطع کرد تا اتوبان بزنه و مسیر مردم ده دقیقه کوتاه تر بشه. هممون مقصریم و این وسط تقصیر خدا فقط اینه که زیادی بهمون اعتماد کرد و انسان رو مثل فرشته هاش مجبور و ناتوان از انتخاب نیافرید.
پ.ن.:
خیلی هامون مجبوریم برای کارهایی که میکنیم مثلا اون کسی که از روی فقر چاره ای جز ساختن یک سرپناه با کمترین امکانات نداره و بعد با کوچکترین زلزله زیر آوار جونش رو از دست می ده اما یادمون نره خدای ما و خدای نروژی ها یکیه . این که اونها دنیای بهتری برای خودشون ساختن مطمئنا نه مورد لطف خاص خدا بودن نه از ما عاقل تر هستن. اون ها فقط قوانین دنیا رو درک کردن، و بعد بدون تنبلی و وقت تلف کردن برای پیدا کردن یک مقصر اون بیرون، دنیاشون رو ساختن و مطمئنا یک شبه هم نشدن اینی که الان هستن.
پ.ن.2:
از این همه غرغر و ناامیدی و سیاه بینی بین مردم این روزها واقعا خسته ام. سیاهی هست که هست. یه به درک لازم داریم و یک حالاچکار می تونیم بکنیم. نشستیم دور هم و فقط حسرت این ور اون ور دنیا رو می خوریم و یه آه من حرام شدم توی این مملکت می گیم و بعد با این بهونه که ما دچار جبر جغرافیایی هستیم و محکوم به حروم شدن توی ایران ولو شدیم یه گوشه و هی برای خودمون و بدبختیامون مرثیه می خونیم.
پ.ن.3:
این همه شیون برای کشتی سانجی رو هم نمی فهمم. یک جوری شیون می کنن که انگار قرار نیست کسی بمیره و مرگ اتفاق خاصی بوده که برای این ملوان ها رخ داده البته که ناراحتیم، البته که خانواده هاشون یک عمر تنها و بی کس شدن، البته که حادثه تلخی بود و البته که در آتش سوختن وسط یک دنیا آب غم انگیزه ولی این همه تعمیم این حادثه به فلاکت کل جامعه و بدبختی هامون و سیاهی روزگار ایران و این که امیدی به بهبود نیست و هزار کوفت و زهرمار دیگه رو جمع کنید بابا.
پ.ن.4:
من خودم سلطان غر هستم و معتقدم غر زدن تا یه حدی که نقش برون ریزی داشته باشه و نذاره بترکیم خیلی هم خوبه. ولی این حد از غر مخصوصا توی توییتر دیگه غیرقابل تحمله.
پ.ن. آخر:
داره برف میاد و دنیا هنوز قشنگی هاش رو داره. :)
۱۳۹۶ دی ۱۹, سهشنبه
نجات یکنفر نجات تمام جهانیان است.
تا الان 13 صدف از ساحل برداشته ام.
بین همه ی داده ها و نداده های جهان، بین تمام آن چیزهایی که جهان برای ارائه دارد و ندارد من به دنبال جاودانگی ام. به دنبال راز جاوانگی، جام گیلگمش را از ته دریا بیرون خواهم کشید وبرای همیشه ماندگار خواهم شد.
خطی بر روی جهان خواهم انداخت که تا جهان جهان است جایش بر روی چهره اش باقی بماند.
آن چه از مردن بی رحمانه تر است فراموش شدن است.