برای شروع هر کاری حتما حتما به یک آدم شجاع احتیاج است. و برای درست انجام شدن هر کاری حتما حتما به یک آدم ترسو.
شجاع ها کار را شروع می کنند و بدون ترس از عواقب و خطرات مسیر و حرف دیگران و مشکلات پیش رو جلو می برند. ترسوها اما انقدر به حل مشکلات و آماده سازی مسیر قبل از حرکت فکر می کنند که بعید است کاری را شروع کنند. اگر هم بعد از نود و بوقی شروع کردند بعید است آن کار را تمام کنند یا لااقل در زمانی که بیارزد تمامش کنند.
اگر یک گروه از دو ترسو یا دو شجاع تشکیل شده باشد خیلی نباید از عاقبت به خیری اش مطمئن بود. شجاع ها اما شانس بیشتری برای بالاخره به یک چیزی رسیدن دارند چون حداقل راه را شروع می کنند حالا گیریم که سر از ناکجاآباد در می آورند ولی حداقل از نقطه الف به ب اگر نرسند دیگر به جیم، لام، ه یا غ که می رسند. ترسوها اما همان اول مسیر می نشینند و سر فرو می برند در محاسبات حل مسئله ی 1 که اگر پیش آمد چه کار کنند و اگر 2 شد چی و 3 و 4و برو تا بی نهایت.
بهترین گروه اما گروهی است که از یک ترسو و یک شجاع تشکیل شده باشد. شجاع لوکوموتیو و نیروی محرکه باشد و ترسو ریل و جهت دهنده ی مسیر.آن وقت این طوری می شود امن و مطمئن توی کوپه روی صندلی لم داد و از مناظر لذت برد و حتی با وجود احتمال بروز هر مشکلی اما دلگرم به ریل و لوکوموتیو دل به تلق تولوق چرخ ها روی ریل داد.
پ.ن.: ما هر دو ترسو بودیم ناتانائیل. معلوم بود که به هیچ کجا نخواهیم رسید.
پ.ن.2: قطارهای برقی یا مدرن تر مغناطیسی صدای تلق تولوق ندارند؟ پس سر سگ تویشان بجوشد :)
پ.ن.3: هواپیما را شجاعان ساختند و چتر نجات را ترسوها
پ.ن.4: مرگ از پس سقوط هواپیما و در میان برف مرگ زیبایی است البته اگر و تنها اگر نتیجه بی کفایتی کسی یا کسانی نباشد. روحشان شاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر