در تمام رویاهایم، در خیال های گاه و بیگاهم آن کسی که روی کاناپه کنارش لم داده ام و کتابم را می خوانم تو هستی.
کسی که ساکت کنارش نشسته ام تا تمرکزش روی کارش به هم نخورد و آرام آرام سیب را پوست م یکنم و قاچ های مرتب را توی پیش دستی می چینم تا هر وقت بوی سیب بالاخره به خودش آوردش قاچی را با حواس پرتی بردارد و تو دهان بگذارد تو هستی.
کسی که دو ساعت لم داده در مسیر باد خنک کولر کمین می کنم تا برای کاری از جایش بلند شود تا فوری بگویم برای من هم یک چای می ریزی بی زحمت تو هستی.
کسی که به بهانه چشیدن طعم غذا صدایش می کنم که بیاید کنار گاز تو هستی.
کسی که غروب ها زنگ می زنم که سر راهت بستنی هم بخر از آن نسکافه ای ها یادت نرود تو هستی.
کسی که قلم مو را می دهم دستش که روی صورتم پرچم بلژیک را بکشد تا بشینیم پای تلویزیون و بازی را ببینیم و جیغ و داد کنیم تو هستی.
کسی که اولین قطره باران که می افتد زود شال و کلاه می کنیم و نگاهش می کنم تا کار را بی خیال شود و همقدمم شود زیر باران تو هستی.
کسی که منتظر می شوم تا خوابش ببرد تا بروم یواشکی کنار پنجره پذیرایی و سیگاری روشن کنم و زل بزنم به سیاهی شب توی خیابان و ته دلم بگویم کاش یکدفعه بیدار بشوی و اخم کنان بیای لب پنجره و سیگار را بگیری و همپایم شوی کنار پنجره ی شب تو هستی.
کسی که میان قفسه های شهر کتاب با هم می گردیم و کتاب های جدید را روی هوا تکان می دهیم که در آن سکوت یعنی بیا ببین چی پیدا کردم، تو هستی.
در همه ی این رویاها و خیال ها تو هستی که آن جا آن گوشه و کنار یا در نقطه تمرکز تصویر ایستاده ای. چهره نداری، جسم نداری فقط یک حسی. حسی که بدون تصویر هم می داند همه ی آن ها که گفتم و نگفتم تو هستی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر