گاهی یکی دو ساعت قدم زدن شبانه زیر باران با یک دوست قدیمی و نشستن روی نیمکت پارک و گوش دادن به صدای مهسا وحدت و حرف زدن از همه ی چیزهای مهم و بی اهمیت همان چیزی است که دو سه ماهی است لازم داری و کلافه ای و خودت نمی دانی چه مرگت هست...
آن قدر شکر لازم است این هوا و باران که نمی دونم چه جوری شکرکنم!!! از صبح دارم فکر می کنم کی کجا چه کار خیری کرده که ما این جا شامل چنین لطف و برکتی شدیم. فقط کاش عین همین بارون تو سومالی هم می اومد تا یه ذره با دل خوشتر حالشو می بردیم.
۵ نظر:
خوش به حالت که هنوز میتونی شکر کنی!
من...
من چی؟
اگه کار خیر بود من انجام دادم!!!
ناشکرم، همیشه حق رو به خودم دادم.
چه کار خیری؟ پیرزنه رو به زور از خیابون رد کردی؟!!
م م : خب چرا این کارارو می کنی؟!
ارسال یک نظر