۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

شکر لازم...

گاهی یکی دو ساعت قدم زدن شبانه زیر باران با یک دوست قدیمی و نشستن روی نیمکت پارک و گوش دادن به صدای مهسا وحدت و حرف زدن از همه ی چیزهای مهم و بی اهمیت همان چیزی است که دو سه ماهی است لازم داری و کلافه ای و خودت نمی دانی چه مرگت هست...


آن قدر شکر لازم است این هوا و باران که نمی دونم چه جوری شکرکنم!!! از صبح دارم فکر می کنم کی کجا چه کار خیری کرده که ما این جا شامل چنین لطف و برکتی شدیم. فقط کاش عین همین بارون تو سومالی هم می اومد تا یه ذره با دل خوشتر حالشو می بردیم.

۵ نظر:

م م فرزند ع گفت...

خوش به حالت که هنوز میتونی شکر کنی!
من...

Maanta گفت...

من چی؟

م.صادق گفت...

اگه کار خیر بود من انجام دادم!!!

م م فرزند ع گفت...

ناشکرم، همیشه حق رو به خودم دادم.

Maanta گفت...

چه کار خیری؟ پیرزنه رو به زور از خیابون رد کردی؟!!

م م : خب چرا این کارارو می کنی؟!