۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

هنوز هم

هنوز هم که هنوز است ,با این که نیستی و دوری و رفته ای و نبوده ای اصلا هیچ وقت , هنوز هم
هنوز هم , حتی وقتی نشسته ام پشت میز و آن طرف میز توی نور شمع کسی نشسته که تو نیستی هنوز هم, 
هنوز هم بعد آن همه بهانه که آورده ام برای خودم که تو خیال بودی , وهم بودی, رویا بوده ای هنوز هم, 
هنوز هم , که پیر شده ام و سنگ شده ام و سراپا عقل شده ام و پوسیده ام
هنوز هم
اسمت را که می شنوم , می بینم , ....
هنوز هم .......

هیچ نظری موجود نیست: