۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

آرزو هر چه قدر کوچک,باز آرزوست

گاهی وقت ها آدم هایی هستند که بزرگ ترین آرزویشان این است که بتوانند بدوند. 


یعنی من الان مدت هاست که رویای دویدن می بینم. توی رویایم همیشه هوا آفتابی است. همیشه کفش های کتانی ام سفید است . همیشه موهایم را دم اسبی بسته ام , از حلقه ی پشت نقاب آفتاب گیرم ردش کرده ام و تارهای مویم زیر آفتاب همان رنگ بلوطی سال ها پیش را گرفته اند. همیشه راه طولانی کنار ساحل را گرفته ام و با تی شرت خاکستری گشادم و شلوار ورزشی سورمه ای ام با دوتا خط باریک سفید کنار پاچه هایش , همین طور می دوم و می دوم و موهای دم اسبی ام با شادی بالا و پایین می پرند و چشمانم را نور آفتاب می زند و خیس عرق می شوم و نفسم به شماره می افتد و من همین طور می دوم. آن قدر می دوم تا چیزی یا کسی بند رویایم را پاره کند. 
توی رویایم همیشه موسیقی هست
. یک بار " If you want me " با صدای "Markets " و "Glen Hasard" که آن وقت  است که جاده را تار می بینم بس که اشک دیدم را تار می کند. 
گاهی "Sway" را با می شنوم و آن وقت است که بیش تر می رقصم تا این که بدوم 
و گاهی ....
ولی همیشه موسیقی هست. و همیشه آفتاب هست و همیشه باد هست و همیشه من هستم که دارم می دوم. 
توی رویاها آدم ها همیشه به آرزویشان می رسند. اما توی واقعیت آدم همیشه آرزو دارد که به آرزویش برسد.




و گاهی وقت ها آدم هایی هستند که بزرگ ترین آرزویشان چیز کوچکی است . چیز کوچکی که خوشبختشان می کند. اما گاهی چیزهای کوچک می شوند بزرگ ترین حسرت ها. و من مدت هاست که توی رویاهایم می دوم.

هیچ نظری موجود نیست: