۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

شهر در دست بچه ها!

مامان این ها نیستند. یعنی رفته اند مشهد. مامان نذر داشت. آزمایش آخر بابا که نتیجه اش آمد , بالاخره مامان کمی آرام گرفت و دوتایی با بابا راهی مشهد شدند.
ما مانده ایم و خانه ای که خالی است و کلی امکانات عشق و حال که برباد می رود از بس که ما خانه نیستیم تا حالش را ببریم!!
دیروز زود پز را گذاشته بودیم روی گاز , درش کیپ نبود! صدای انفجار و بعد هم 4 ساعتی که داشتیم از سقف و توی هود گاز و زیر فرش نخود و لوبیا جمع می کردیم!!! شاهکارهایمان را کمی زود شروع کردیم. مامان این ها هنوز نرفته بودند!
برادر جغله شب هوس الویه کرده. از ذوق این که بابا نیست و می تواند با خیال راحت هر چه مایونز که می خواهد توی الویه خالی کند. هر چه اصرار می کنیم که بی خیال شود عین خیالش نیست. خودش دست به کار می شود و نه تنها شام شبمان را روبه راه م کند , ناهار فردایمان هم مهیا می شود :) چشم مادرگرام دور که بچه ی ته تغاریش را به کار کشیده ایم مبسوط!
خلاصه این که تا یک هفته بساط خاله بازی و مامان بازیمان به راه است و کلی ادای آدم بزرگ ها را در می آوریم. هر چند به قول خیلی ها , نصف ما که بودند بچه ی چهارمشان را هم داشتند!
امشب هم که برادر جغله تنهاست و ما همه دیر برمی گردیم. اگر برگشتیم و چیزی از خانه مانده بود و برادر جان در طی آزمایشات فوق پیشرفته شان , همه چیز را بر باد نداده بودند , با افتخار می توانیم اعلام کنیم که دو روزش گذشته و ما هنوز زنده ایم!!!



پ.ن.:
در جهت حفظ آبرویمان بگویم که دفعه ی اولمان نیست که تنها مانده ایم!  و خیلی هم خوب از پس کارهای ساده ای مثل گرداندن خانه و خانواده!

هیچ نظری موجود نیست: