دو روز اول کارم شده بود گریه و زاری بس که فشار بالا بود و راه دور و هوا کثیف و کار کم و من که نمی خواستم دوباره این راه یک بار آمده را طی کنم. دو روز اول خیلی بدی بود.
خیلی سخت است که تو سه سال جان بکنی تا انتخاب اشتباهی را که کرده ای و راه بیراهه ای را که رفته ای بی خیال شوی و کات. نقطه سر خط.
بعد سه ماه که گذشت باز همان انتخاب اشتباه لعنتی را بگیری و همان بیراهه را باز بروی و باز سه سال لعنتی کش دار پر فشار را پیش رویت ببینی که مدام داری با خودت کشتی می گیری که چه طور بی خیال شوی و کات.
نقطه سرخط
می دانم. از نظر شما هم تمام این مسیر دیوانگیست و تمام این انتخاب ها احمقانه ! اما مشکل این جاست که فقط من و شما فکر می کنیم دیوانگی است والّا از دید عاقل های این دنیای مزخرف خیلی هم عاقلانه و تصمیم های خوبی است.
مشکل به گمانم این جا باشد که من دیوانه برای هر بار تصمیم گیری با آدم های عاقل مشورت می کنم. عاقل منظورم متضاد دیوانه نیست. منظورم آدم های منطقی است. آدم هایی که کار و سابقه ی بیمه و درآمد و ... برایشان مهم است. با چنین آدم هایی که مشورت کنی سر از این جایی در می آوری که من آورده ام. یکی از بهترین فرصت های شغلی را بدست می آوری و دارای امتیاز بالای " امنیت شغلی" می شوی. چیزی که بیش تر از همه چیز از آن متنفرم. این دو کلمه ی" امنیت شغلی" از ترسناک ترین چیزهایی است که می شنوم. این دو کلمه برای من تمام زندگی آینده ام است که پیر و خموده پشت یک میز لابه لای خرواری کاغذ بی مصرف در حال انجام کاری که اپسیلونی برایم مهم نیست سکته میکنم و می میرم و برایم سردر شرکت یک پلاکارد تسلیت می زنند و فردایش تبدیل می شوم به یک آگهی شغلی توی روزنامه .یا اگر خیلی شانس بیاورم می شوم موضوع تماس منشی و بقیه که به دوست و آشنا زنگ بزنند که جای خالی توی شرکت هست. بشتابید که موقعیت خوبی است و مخصوصا که امنیت شغلی بالایی دارد.
به هر حال هنوز هم کارم همان گریه و آه است. البته بهتر از قبلم هستم. فعلا سه ماه تا عید را مهمان هستم. و هر روز به خودم یادآوری می کنم که یادم نرود قراردادم را بعد از این سه ماه تمدید نکنم. اما شما باور نکنید. من برای سه سال آینده چسبیده ام به این شرکت تا دوباره خودم را راضی کنم که برگردم به خود دیوانه ام و دست از ادای آدم های حسابی و منطقی را درآوردن بردارم.
یک جورهایی ترجیح می دهم در این دورباطل تسلیم امنیت شغلی نشدن , جایی در N امین محل کارم پشت میزی که نهایتا سه سالی است که پشتش نشسته ام , سکته کنم و بمیرم و کسی نباشد که بگوید عمرم را پای فلان کار در فلان شرکت گذاشته ام.
نه این که این مرگ ایده آلم است . اما بین این آپشن و مردن بعد از چند دهه نشستن پشت یک میز , مطمئنا انتخابم دومی نخواهد بود.
خیلی سخت است که تو سه سال جان بکنی تا انتخاب اشتباهی را که کرده ای و راه بیراهه ای را که رفته ای بی خیال شوی و کات. نقطه سر خط.
بعد سه ماه که گذشت باز همان انتخاب اشتباه لعنتی را بگیری و همان بیراهه را باز بروی و باز سه سال لعنتی کش دار پر فشار را پیش رویت ببینی که مدام داری با خودت کشتی می گیری که چه طور بی خیال شوی و کات.
نقطه سرخط
می دانم. از نظر شما هم تمام این مسیر دیوانگیست و تمام این انتخاب ها احمقانه ! اما مشکل این جاست که فقط من و شما فکر می کنیم دیوانگی است والّا از دید عاقل های این دنیای مزخرف خیلی هم عاقلانه و تصمیم های خوبی است.
مشکل به گمانم این جا باشد که من دیوانه برای هر بار تصمیم گیری با آدم های عاقل مشورت می کنم. عاقل منظورم متضاد دیوانه نیست. منظورم آدم های منطقی است. آدم هایی که کار و سابقه ی بیمه و درآمد و ... برایشان مهم است. با چنین آدم هایی که مشورت کنی سر از این جایی در می آوری که من آورده ام. یکی از بهترین فرصت های شغلی را بدست می آوری و دارای امتیاز بالای " امنیت شغلی" می شوی. چیزی که بیش تر از همه چیز از آن متنفرم. این دو کلمه ی" امنیت شغلی" از ترسناک ترین چیزهایی است که می شنوم. این دو کلمه برای من تمام زندگی آینده ام است که پیر و خموده پشت یک میز لابه لای خرواری کاغذ بی مصرف در حال انجام کاری که اپسیلونی برایم مهم نیست سکته میکنم و می میرم و برایم سردر شرکت یک پلاکارد تسلیت می زنند و فردایش تبدیل می شوم به یک آگهی شغلی توی روزنامه .یا اگر خیلی شانس بیاورم می شوم موضوع تماس منشی و بقیه که به دوست و آشنا زنگ بزنند که جای خالی توی شرکت هست. بشتابید که موقعیت خوبی است و مخصوصا که امنیت شغلی بالایی دارد.
به هر حال هنوز هم کارم همان گریه و آه است. البته بهتر از قبلم هستم. فعلا سه ماه تا عید را مهمان هستم. و هر روز به خودم یادآوری می کنم که یادم نرود قراردادم را بعد از این سه ماه تمدید نکنم. اما شما باور نکنید. من برای سه سال آینده چسبیده ام به این شرکت تا دوباره خودم را راضی کنم که برگردم به خود دیوانه ام و دست از ادای آدم های حسابی و منطقی را درآوردن بردارم.
یک جورهایی ترجیح می دهم در این دورباطل تسلیم امنیت شغلی نشدن , جایی در N امین محل کارم پشت میزی که نهایتا سه سالی است که پشتش نشسته ام , سکته کنم و بمیرم و کسی نباشد که بگوید عمرم را پای فلان کار در فلان شرکت گذاشته ام.
نه این که این مرگ ایده آلم است . اما بین این آپشن و مردن بعد از چند دهه نشستن پشت یک میز , مطمئنا انتخابم دومی نخواهد بود.
۲ نظر:
توی گوگل ریدر گاهی می نویسم
ولی تصمیم دارم وبلاگم رو سر و سامون بدم
خلی دیگه... خیال می کنی اگه این کارو نکنی چه کار خیلی مفید دیگه ای انجام میدی؟؟؟!!!!.....
.
.
.
اسم وبلاگ و عوض کن، بذار غرزدن های مائانتا و گیر دادن های سمسان اینا D:
ارسال یک نظر