۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

نه غر نامه با جراید اضافه

یه جورایی نمی نویسم چون می ترسم غرنامه بشه. از طرفی هم نیام این جا غر بزنم کجا بزنم؟
کله ی سم بیچاره رو که خوردم .سمان هم کم کم شاکی می شه. خاندان گرام هم که کلا دیگه به روی مبارک نمی آرن.
در نتیجه از آنجا که دیگه غرخر! ( بر وزن نازخر!) نداریم. در نتیجه خودمان را سبک نمی کنیم و غرمان را آن قدر دورن مبارک می ریزیم تا بترکیم!!
پس عجالتا بی خیال غرغر و این حرف ها.
تا اطلاع ثانوی زندگی را عشق است و اینا!

بریده ی جراید:
- بالاخره بعد از کلی گشتن " How I ended this summer" رو یافتم. حالا کو وقت که ببینم !
ضمنا این جا گفته می تونید دانلودش کنید. راست و دروغش پای خودش. کوفتتون شه!

- استاد گرام بدجور ما را تحویل می گیرد! جلسه قبل به لیلای بینوا می گه تو رو می اندازم. می گه چرا ؟ می گه چون خانوم م. ( یعنی من!) رو خیلی اذیت می کنی!!!
به جان شما ما اصلا پاچه خاری نکردیم! اصلا به ما می آید؟ حالا این استاد چرا این جور ما را تحویل می گیرد, الله و اعلم!
آخجون ترم دیگه هم با همین استاد کلاس داریم :)

- آخرش نشد برم " سن پترزبورگ" ! قراره این سه شنبه با زوزو بریم. اون هم کجا؟ سینماهای انقلاب! چه شود!

- از آن جا که این جا , کل همکارها آدم حسابی هستند و ما هم به مستر ح. و ف. محترم نما!! عادت داریم , از شدت حسابیت این ها حوصله مان سر رفته. در نتیجه یک ناحسابی برای خودمان جور کرده ایم!! یک بنده خدایی که از همان اولین زنگ که برای تاسیس یکی از واحدهای کارخانه باهاش تماس گرفتیم , حس پسرخاله ایش گرفت و تا همین الان که در خدمت شما هستیم , در حال پیچاندن ایشان هستیم. تازه به ما می گوید خشن!! ولی خداییش بعضی ها چه قدر پررو هستند!
نمی دونم بگم خدارو شکر یا از ضایع بودنش به روی مبارک نیارم اما باید اعتراف کنم که نمی دونم به چه دلیلی ولی بنده گویا بسیار مستخدم پسند هستم!! کلا هر جا ما رفتیم مستخدم محترم بسیار ما را تحویل گرفت , تحویل گرفتنی. فعلا این جا هم نانمان در روغن است :) به هر حال از ما به شما نصیحت که بعد از رییس و مسئول دفتزش که خوب است در جبهه ی موافق باشند, حواستان به مستخدم باشد که بد نمی بینید!
- حتی نشد یکی از بازی های آسیایی را ببینیم. فقط خبر مدال ها و نتایج را شب به شب از پدر گرام می گیریم. تازه یووه جان هم دیشب لطف کردند برده اند.لیورپول جان هم ایضا !

- آقا خب وقتی صبح می آییم این جا تا شب ,انتظار دارید چه اتفاقی برایمان بیفتد که این جا بریده جراید بگذاریم؟ باز بگید چرا غر می زنم! والّا...

۴ نظر:

سمان اینا گفت...

منم هستم سن پطرزبورگ رو...نپیچونید...

راوی گفت...

جواب نظرت :
از اینکه بالاخره نظر گذاشتی ممنون
آره درسته بهار فصل زیباتریه برای سفر
اما همون قضیه ی هست که خودت گفتی
زندگی
سفر تو پاییز یه حس عجیبی به ادم می ده
از یه طرف یه کم دلگیره
از یه طرفم زیباییهای خاص خودشو داره
به هر حال از من می شنوی
همه کاراتو اسون بگیر
اینقدرم دنبال غر زدن نباش
اصلا بحث نصیحت و این جور حرفا نیست
یه بار امتحان کن ضرر نمی کنی
در ضمن
چرا اهل سفر نیستی ؟

مسافر گفت...

سلام مارا هم به پرفسور کاخال برسونید!

Maanta گفت...

سمان اینا! :
فعلا که اصلا و ابدا وقت ندارم :((
راوی:
اهل سفریم. سفر اهل ما نیست. ضمنا سفر پا می خواد و وقت که ما عجالتا هیچ کدام را نداریم. :(
مسافر:
باشه. می گم بهش ,البته اگه موفق شدم ببینمش.