۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

بازگشت

دیروز کاملا ناجوانمردانه کلاس رو پیچوندم. رسیدم کلاس. میترا زنگ زد که مادربزرگم فوت کرده. منم پریدم پیش استاد که پدربزرگ میترا فوت کرده ,من باید سریع خودمو برسونم کرج!! آخه یکی نیست بگه به تو چه بچه! خلاصه پیچوندم .فقط هم برای این که حسش نبود. بعد زنگ زدم "سمان" ببینم میاد اراذل گردی پاییزه. گفت کار دارم , بیا خونه والیبالو با هم ببینیم . گفتم باشه میام. بعد دیدم راهش دوره بی خیال شدم. بعد زنگ زدم سم سم ببینم اون کجاست. دیدم تازه از دانشگاه راه افتاده کو حالا تا برسه. پدرجان گرام هم خیلی دور بودن و نمی شد که بیان دنبال ما. زنگ زدم "پگی" و قرار شد با هم بریم پاساژ تا من بالاخره  یه گوشی عینهو همون که دزد نامرد بردش بخرم. تا پگی برسه نشستم یه زنگ زدم به بچه ها حالی ازشون بپرسم بس که این مدت از هیشکی خبر نداشتم. عاطی که خوب بود و مشغول , فری جواب نداد. کوکو هم به همچنین. پگی که رسید دیدم حسش نیست گوشی بخرم! رفتیم پاساژ رو متر کردیم. و بعد از همه مهم تر بستنی معروف بود که جاتون خالی در کمال اراذلگردی نشستیم لبه ی بانک اقتصادنوین و دوتایی خوردیم و بسی چسبید. بعد هم با این کفش های ناراحت کلی پیاده اومدیم تا خونه و این شد که به ست چهارم بازی ایران - کره رسیدیم و مزه ی خوب برد را چشیدیم و از دیدن باخت های مزخرف و آبروبر فوتبال نجات پیدا کردیم. و بعد از مدت ها برگشتیم به خود قدیمیمان. البته به اضافه ی سه بسته دستمال کاغذی فال دار که به نیت سه نفر از پسرک مصّر دستمال فروش خریدم.
همه ی مزه های شیرین ,کمی ملسی را با خودشان دارند بالاخره ... :)

هیچ نظری موجود نیست: