کلا اعصاب ندارم. همه چیز گره خورده به هم. بد زمونه ای شده. دوراهیه همیشگی زندگیم شده یه تک راهیه نفرت انگیز . تمام انرژی صرف نرفتن از این تک راهی می شه. سرجام وایستادم و سفت خاکای جاده رو چنگ زدم که نرم جلو.
تو فکر یه چمدونم و یه جای دور. خیلی دور. اون سر دنیا. فکر رفتنم. برای رفتن دلیلی ندارم. فقط فعلا نمی خوام بمونم. همین!!
برای همینه که نمی نویسم. می ترسم تلخ و تاریک و خزعبل بشه!
بی ربط نوشت:
موسی هم مسلمون نبود :)
تو فکر یه چمدونم و یه جای دور. خیلی دور. اون سر دنیا. فکر رفتنم. برای رفتن دلیلی ندارم. فقط فعلا نمی خوام بمونم. همین!!
برای همینه که نمی نویسم. می ترسم تلخ و تاریک و خزعبل بشه!
بی ربط نوشت:
موسی هم مسلمون نبود :)
۲ نظر:
والا چی بگم؟
بدک نیست،شاید حالتو عوض کنه
http://jabbarkakaei.blogfa.com/post-196.aspx
مرسی. کاکایی رو دوست دارم و می خونمش :)
ارسال یک نظر