۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

غردون سرریز

غردونم پر شده, از بس غر زدم هم خودم دیوونه شدم , هم بقیه رو دیوونه تر کردم!
هیچ دلیل خاصی هم نداره . یعنی نه این که نداره , اما به نسبت دیروز که این قدر غر نمی زدم ,چیزی بدتر نشده که امروز این همه غرم میاد!
هنوز از حرفای دیروز مایک ناراحتم. این قدر رک همه ی حقیقت های مزخرف زندگی مزخرفم رو پرت کرد تو صورتم که آخرش حرصمو در آورد. بهش گفتم حالا لازم هم نیست این همه رک و راست حرف بزنی. بد نیست یه ذره هم دروغ بگیا!
دیگه دست و دلم به کارای کلاس هم نمی ره. حرصم می گیره از این که باز هم یه چیزی از وسطاش دلم رو زده و خسته ام کرده. بعد این ترم , یه ترمی شاید استراحت کنم. استراحت که نه, فقط تغییر موقت زاویه پرسپکتیو!
این کارخونه ی لعنتی هم اففتاح نمی شه , پاشیم بساطمون رو جمع کنیم بریم از این جا. چه قدر هم که ما رفتنی هستیم. همین امید رفتنه که ما رو زنده نگه داشته.
از "موسا" هم که رد شدم و رسیدم به پیامبر بعدی . پیامبری که خودش هنوز نمی دونه مبعوث شده. هر چند ما هم چنان نمازهایمان را به پیامبر اول اقتدا می کنیم.
جمعه قرار است برویم شمال. دریا لازم شده ام مدت هاست. اما فعلا که کم کم دارد بوی جا زدن بعضی ها می آید.
گفتم که غردونم سرریز شده , حالا باور کردید؟

۳ نظر:

zozo گفت...

baba maanta jun mordim enghad talkh neveshti. 1 bar tamame matalebeto az aval ta axar bexun. valla cheer leaderam ke bashe inaro bexune be marze xod koshi mirese. rasti 5 shanbe finale valibalo hastin?

Maanta گفت...

ای زوزو جان ,دست رو دلم نذار که خونه!!
ضمنا والیبال رو هستم فقط اطلاعاتم کمه. بابا بلیت از کجا می گیرن و چه طور؟

zozo گفت...

man o saman darim migardim ke bebinin chetorie
to ham peigir bash