۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

عکس خانوادگی-2

همه توی هال جمع شدن.من که همین چند لحظه پیش از خواب پاشدم و بالشت به بغل اومدم توی هال و همونجا وسط اتاق جلوی باد کولر دوباره ولو شدم هنوز چشمام از خواب بسته است .بابا روی مبل نشسته و پاهاش رو دراز کرده گذاشته روی میز جلوش و یه گوشش به تلویزیونه  و در عین حال داره حساب کتاباش رو توی سررسید ضایع بنفشش! می نویسه.
 مامان طبق معمول تو آشپزخونه است و داره روی کانتر بادمجونا رو پوست می کنه و چشمش هم به تلویزیونه که نمی دونم داره چی نشون میده اصلا.
خواهر بزرگه روی کاناپه ولو شده و مجله همشهری جوان منو می خونه.
برادرجغله با اون پاهای درازش که به زن ملوان زبل گفته زکّی! نشسته روی تابی که خودش بسته به بارفیکس جلو اتاقشو و همینجور که داره تاب می خوره طبق معمول داره چرت و پرت می گه اونم با صدای بلند و نخراشیده اش!
هیچ اتفاق خاصی نمی افته جز مختصر عذاب وجدانی که از حضور تنهای مادر گرام در آشپزخانه حس می شود که آن هم با قولی که برای آماده کردن شام می دهیم آرام می گیرد و ما هم چنان زیر باد کولر سعی می کنیم چشم هایمان را باز نگه داریم!


همین

۲ نظر:

سمان گفت...

وسوسه شدم یکی از این پستا بذارم...باحاله

ناشناس گفت...

سلام
م. صادق هستم از روزمرگی
آدرسم خیلی وقته عوض شده اما امروز فهمیدم که تو عوضش نکردی. لطفاً عوض بفرمائید و به بنده سر بزنید سریعاً.
آدرس جدید:
http://roozmaregi.bloghaa.com/