۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

در ستایش زندگی



معدنچی های شیلیایی رو دیدید که بعد یه ماه و خورده ای حبس تو عمق 700 متری یه معدن , کشیدنشون بیرون؟
داشتم فکر می کردم توی حادثه هایی  که قراره مصیبت بار  باشن و خانواده و اقوام سی و سه نفر عزادار بکنن می تونه چه قدر اتفاقات جالب , ماجراهای هیجان انگیز , داستان های تعریف کردنی و از همه مهم تر! پول خوابیده باشه.
اولش که  نیگا می کنی می گی بابا این همه پول خرج کردن برای سی نفر ناقابل! بعد که می بینی با احتساب اون همه توریستی که تو همین چند روز پاشدن اومدن و تمام آدمایی که تو  صد سال بعدی برای بازدید مبان به منطقه ی معدن و با در نظرگرفتن کلی پولی که می شه از خرپولای بی درد برای سوار اون کپسول شدن و رفتن به عمق معدن برای بازدید گرفت و با پولی که برای فروش حق ساخت فیلم ماجرا به هالیوود و پول چاپ و انتشار کتاب ماجرای هر کدوم از معدنچی ها و فروش سنگ هایی که یکی از معدنچی ها به عنوان سوغاتی از اون پایین با خودش آورده بود توی مزایده و..., می بینی که ماجرا چه قدر سود داشته.
از همه بیش تر هم برای خود معدنچی ها که تا دوماه و خرده ای پیش مثل همه ی معدنچی های دیگه ی دنیا از گمنام ترین و بیچاره ترین آدم های کره ی زمین بودن که سخت ترین کار عالم رو داشتن و یکی از مزخرف ترین دستمزدهای روی کره ی خاکی رو و با توجه به غیبت های طولانی و استرس بالای خانواده و همین دستمزد کم و احتمالا اخلاق تندی که به خاطر کارکردن توی عمق زمین و دوربودن از ابناء بشر و فشار کارداشتن! (این آخری فرض بنده می باشد جدی نگیرید!) ولی حالا بعد این اتفاق نه تنها مشهور عالم شدن , احتمالا کلی هم پول به جیب می زنن و تا آخر عمرشون بی خیال کاروبار میشن و از هم مهم تر کلی هم عزیز خانواده هاشون شدن.
خداییش حالا با همه ی این حرفا به نظرتون کل ماجرا نمی ارزیده؟
البته همه ی اینا موقعی معنی می ده که ماجرا پایان خوشی داشته باشه. والّا اگر همه ی قضیه تو جایی مثل چین اتفاق می افتاد که اصولا معدنچی ای واقعا معدنچیه که زیر آوار بمونه و بمیره و آن قدر هم آدم زیاد هست که اگر سی نفر ناقابل زیر آوار موندن کسی زحمت نکشه بره ببینه شاید زنده باشن ,چه برسه که این همه پول و وقت برای بیرون کشیدنشون بذارن!


پ.ن :
اولندش که خودتون آدم مادی و پولکی ای هستید. این وصله ها به ما نمی چسبه!
دومندش  که آدم این چیزها رو که می شنوه , همین جوری الکی یاد یه چیزهایی می افته که هیچ ربه ماجرا نداره! و احتمالا برمیگرده به یه قسمت مغز به اسم "ارتباط های بی ربط الکی همین جوری"!
مثل این خبر که : یه انبار مهمات تو خرم آباد ترکید و هجده نفر ناقابل جوون مردم شهید شدن و فرداش هم طی مراسم باشکوهی تشییع شدن و هیشکی به ذهنش نرسید ببینه اصلا این انبار واسه چی ترکید و کار کرده یا نکرده ی کدوم شیر پاک خورده ای بوه که احتمالا داشته یواشکی اون دور و بر سیگار می کشیده و تا فرمانده یا چه می دونم جناب سروان( من از این درجه های نظامی هیچی نوفهمم!) سر رسیده از ترسش سیگار رو پرت کرده تو انبار! ( تو سربازخونه ها سیگار کشیدن ممنوعه دیگه ایشالا؟!) . می دونید چرا ؟چون اولا از اون جا که "شهدا زنده اند و نزد پروردگارشون روزی می خورن"در نتیجه کسی نمرده که کسی تحیق کنه! ثانیا کسی که باعث و بانیش بوده یحتمل خودش هم ترکیده پس کلا سوال وجود نداره که جواب بخواد! بعدش هم چیزی که زیاد جوون مردم. اینا نشدن , یه سری دیگه!
و این بخش ذهن ما که بسی فعال می باشد(احتمالا تنها بخش فعال اون دوروبر!) یاد یه چیز دیگه هم افتاده. یادتون چند وقت پیش لبنانیا دوتا اسراییلی رو کشته بودن (شاید هم خودشون مردن.ما که اونجا نبودیم!والّا) وجنازه هاشون رو به اسراییل نمی دادن و اسراییل هم برداشت چندتا اسیر آزاد کرد تا جنازه ها رو پس بگیره! اصلا ولش کن. این بخش مغزما زیادی حرف می زنه.
پس فعلا....

۲ نظر:

امير گفت...

اين بخش مغز شما خيلي خوب كار ميكنه ها! نميدونم چرا اين همه وقت با مستر ح و اينا كار كردي، بايد سياست مداري چيزي ميشدي، شايد هم پليس يا ديگه حداقل روزنامه نگار يا تحليل گر اخبار. دارم جدي ميگم ها. ميتوني معادلات منطقه رو تغيير بدي.

Maanta گفت...

منطقه ای که من بخوام معادلاتشو حل کنم چه شود!