راستشو بخواهید به حاج آقا حسودیم می شه . حاج آقا همسایه ی طبقه ی آخر ساختمون ماست. با حاج خانومش و آخرین دخترش که هنوز ازدواج نکرده و خونه است زندگی می کنه .
البته چون حاج خانوم داره و یه دختر نیست که بهش حسودیم می شه.
البته چون حاج خانوم داره و یه دختر نیست که بهش حسودیم می شه.
عصرها که خسته و له زیر آفتاب مزخرف این روزها خودمو کشون کشون می رسونم خونه , جلو در که می رسم , حاج آقا رو می بینم که پیپشو گذاشته گوشه ی لبش , شلنگ آب رو گرفته دستش و زیر سایه ی درخت توت گندهه وایستاده و داره گلارو آب می ده.
اونجاست که آی بهش حسودیم می شه. آی حسودیم می شه.
۱ نظر:
منم حسوديم شد
ارسال یک نظر