مادر روی کاناپه نشسته و " کد داوینچی" می خونه.
پدر توی حیاط خلوت با اسپری طلایی افتاده به جان گل خشک هایی که چند روز پیش مادرجان چیده و رنگشان می کند.
برادر جغله وسط هال ولو شده و مثلا خودش مشق می نویسد البته در حالی که " خانه ی هیولا" را گذاشته توی دستگاه و تماشا می کند.
خواهر مثل همیشه از چند ساعتی که خانه است استفاده می کند و نشسته پای تلفن.
من هم که نشسته ام این جا پای شبکه و این خزعبلات را می نویسم.
نقش خودم توی این عکس خانوادگی را دوست ندارم. خیلی مرده است. هر کسی کاری می کند اما من نشسته ام این جا و دور از فضای انسانی , برای خودم می چرخم.
دلم می خواست توی پس زمینه ی عکس , پشت کانتر آشپزخانه ایستاده بودم و مثلا فلفل دلمه ای زرد خرد می کنم تا مثلا ماکارونی درست کنم.
پ.ن.:
از این عکس ها از این به بعد زیاد می گیرم.
۱ نظر:
این داستان قسمت چند سیمپسونها بود؟ بگیریم تماشا کنیم!
ارسال یک نظر