قرار گذاشتیم برای سال دیگر همین موقع. قرار شد که دعوتم کند از راهی خیلی دور تا بیایم و مهمانش شوم. هزار بار قول گرفتم که سر همه قرارهایی که گذاشتیم بماند و بمانم. قول ماندن خودم را هم از او گرفتم. از هزار قولی که گرفتم یکیش هم برای او نبود که او همیشه همیشه سر قولهایش میماند. هر هزارتایش برای خودم بود انقدر که میترسم از آنچه قرار است این یک سال بر سرم بیاید. میترسم که دلم نخواهد که بیایم. از این بیشتر از همه چیز میترسم. قولش را گرفتهام که دلم بخواهد اما باز میترسم دست خودم نیست. به او اعتماد دارم اما به خودم ...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر