امروز، حدودای ساعت سه بود فکر کنم، همون جور که داشتم سعی می کردم لابه لای درختهای وسط بلوار کشاورز سایه شکار کنم و همین جور که توی گوشم fight song می خوند و با ریتمش قدم برمی داشتم تا به مترو برسم یه چیزی به ذهنم رسید. یه چیزی که باعث شد پرونده ای رو ببندم و باری از دوشم برداشته شد.
۱۳۹۶ مرداد ۲۸, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر