۱۳۹۶ مرداد ۲۷, جمعه

هیچ جا خونه ی خود آدم نمی شه

دلم برای این خانه تنگ خواهد شد.
برای صبح ها چشم به روی برگ درخت ها و آن تک درخت لخت و پرنده ای که همیشه روی تک شاخه بالایی می نشست.
برای تمام بلبل ها و گنجشک ها و ... که صبح ها سروصدای بزم صبحگاهیشون خواب رو حراممون می کرد.
برای خنکی اتاق که دهن کجی می کرد به گرمای خرماپزون بیرون.
برای باریکه ی سرسبزی که سر خیابون تا سر کوچه رو قشنگ می کرد.
برای تمام خاطره ها و روزها و شب هایی که در آغوش گرمش زندگی کردم
برای شمعدونی های پشت پنجره
برای سم که زنگ بزنه و بگه سر راهم میام چند تا فیلم ازت می گیرم
برای کوچه پس کوچه های محله که دلتنگی هام رو باهاشون قسمت کردم.
برای عشق هایی که دیدم و گریه هایی که کردم و خنده هایی که شریک شدم و دوستی هایی که به دست آوردم و زندگی ای که از سر  گذروندم.
بعد از خونه ی کودکی هام، این اولین خونه ای بود که حس خونه برام داشت و حالا این خونه رو هم ترک می کنم و میزنم بیرون تا ببینم باز روزگار چه خواب هایی برام دیده.

پ.ن.
دارم این هارو می نویسم و یه اکاردئون نواز کوچه گرد اومده توی کوچه و داره غم انگیزترین آهنگ عالم رو می زنه.
کم خودم دراماتیک کردم اوضاع رو، این موسیقی متن هم شده چاشنی اوضاع.
پاشم چراغ هارو خاموش کنم و زار رار گریه کنم برای دلتنگی این روزهام.

هیچ نظری موجود نیست: