امروز از آن روزهای لعنتی ای است که دلم می خواهد یک گوشه بنشینم و زار زار گریه کنم.
کسی را نبینم و صدایی نشنوم.
یک خلا محض می خواهم و سکوت و هیچ.
از آن روزهای لعنتی که به خودم لعنت می فرستم چرا اهل سیگار نیستم.
از آن روزهایی که می مانم چرا زمان خروج از این دنیا را بر عهده خودمان نگذاشته اند تا هر وقت دیگر کاری در این دنیا نداشتیم و بهانه ای برای ماندن، برویم و بی خود جای آن هایی که این دنیا را دوست دارند و هزار کار دارند برای انجام دادن و کابوسشان کم بودن وقت این دنیاست، تنگ نکنیم.
خلاصه این که روز لعنتی ای دارم و گریه هم آرامم نکرد.
بروم یک کوچه علی چپ پیدا کنم و خودم را بزنم بهش، ببینم تا فردای لعنتی دوام می آورم یا نه.
۱۳۹۶ فروردین ۱۲, شنبه
لعنت نامه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر