۱۳۹۶ فروردین ۲۷, یکشنبه

من بی گناهم

دلم می خواست در اون دادگاه که حاضر می شدم وقتی قاضی با اون ردای سرخ بلندش فریاد می زد: " اتهام تو هدردادن زندگیته"
می تونستم توی چشم هاش نگاه کنم، مشتهام رو گره کنم و فریاد بزنم : "من بی گناهم".
اما خب فایده ای نداره. هم خودم، هم قاضی و هم هیئت منصفه، همگی می دونیم که من گناهکارم.
پس سرم رو پایین می اندازم و زیر لب زمزمه می کنم "گناهکارم".
و وقتی قاضی حکم رو می خونه: "جزای چنین جرمی مرگ است".
به توافق سری تکون می دم و باز زیر لب می گم:"گناهکارم".
و آروم آروم صحن دادگاه رو ترک می کنم و به سمت سلول کسل کننده ام برمیگردم تا روزهای مونده رو هم با حسرت روزهای رفته و در انتظار روز اجرای حکم هدر بدهم.

هیچ نظری موجود نیست: