حال و روز غالب این روزهایم شده عصبانیت.
نه هز زمین و زمان شاکیم، نه از دست کسی عصبانی.
از دست خودم به تنگ آمده ام. فقط و فقط از دست خودم.
من آدم عصبانی ای نیستم و این که این روزها عصبانی هستم، عصبانی ام می کند.
دوای عصبانیتم را می دانم و آرامش دو قدم آن ورتر است. اما توان رفتن را در خودم پیدا نمی کنم و این عصبانیم می کند.
همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس، که از بی همتی ام عصبانیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر