۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

داستان یک پنجشنبه

پنجشنبه است. پشت میزم توی شرکت نشستم. مثل همیشه " کوچه ملی" رضا یزدانی رو گذاشتیم و با "نیلو" داریم لذتش رو می بریم. کم کم صدای آقایون اتاق داره در می آد از بس که صدای خش دار یزدانی رو شنیدن .
مستر "س" طبق معمول معرکه گرفته و داره همون شوخی های عهد بوقیش رو می کنه و همه آقایون هم دارن می خندن. پنجشنبه ها برای آقایونی که معمولن کارشون با سازمان ها و وزارتخونه هاست  روزعلافیه. ما هم به سختی و به زور سروصدای موزیک سعی داریم تمرکز کنیم و کارمون رو انجام بدیم.
مستر "م" طبق معمول اول صبحی اومده یه سر به اتاق ما زده تا به قول خودش یه انرژی بگیره و بعد تو این گرمای لعنتی بره توی سایت و بالاخره این تابلو برق لعنتی رو تموم کنه!
دکتر "الف" که چند روزیه به خاطر گرمای وحشتناک اتاقش , به اتاق ما پناه آورده تا زیر باد اسپیلیت یه ذره جون بگیره , هنوز نیومده  و ما که مجبوریم به خاطر حضورش مودب و ساکت باشیم , داریم واسه خودمون کیف می کنیم.
خودکار آدمکی ای رو که "داداش بزرگه" برام خریده بود  آوردم شرکت و برای "نیلو" نمایش اجرا می کنم.
همه چیز می گه که امروز روز خوبی خواهد بود البته منهای تولد "عمه جان" که امروز بعداز ظهره و من جدّا حوصله ی تولد ندارم. همه ی برنامه مون برای رفتن سه تایی به کافه "نت" رو به هم ریخت. می خواستیم تا قبل ماه رمضان یه بار دیگه سه تایی بریم اراذل گردی. البته هنوز فردا و یکشنبه رو داریم. سینما رو هم که هنوز نشده که بریم!

خلاصه این هم داستان امروز ماست و البته کلی "م"!!!

۳ نظر:

سمانه گفت...

زنده باد هرچی صدای خش دار و همه اونایی که هرچی صدای خش دارتر باشه، عاشق ترن...

zozo گفت...

اراذل گردیو به شدت پایه ام . 1 شنبه بزن بریم. البته لازم به ذکر است که تعداد اراذل به 4 نفر فعلا افزایش داشته. خدا زیاد کنه جمیع اراذل را.

Maanta گفت...

یکشنبه رو بزن قدش :)