۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

بعد از سال ها

یه روز و نیم بهمون مرخصی دادن ,حالا دو روز 8 تا 5 کلاس گذاشتن برامون , از دماغمون در آوردن. جمعه مون هم که به فنا رفته و هیچ . الان خیر سرمون آنتراکه هر چند من به بهونه کار یه نیم ساعتی هست که پیچوندمو اومدم بیرون. ولی خداییش تحمل کلاس تو این گرما و خفگی سالن کار هر کسی نیست.  البته یه خوبی داره اون هم این که مجبور نیستم بعد از تولد دیروز , امروز هم برم تولد ! 

روی سطل آشغالی نوشته گنجایش : 5 لیتر. آخه برادر من, مگه قراره ماءالشعیر بریزیم توش که به لیتر می گی؟!!

بعد از کلی وقت رفتیم فیلم خریدیم , یکیش که دی وی دی خام توشه , یکیش به زبون اسپانیاییه با زیرنویس خزعبل فارسی , اون یکی به زبون ژاپنیه ایضا با زیر نویس مزخرف , یکیش که اصلا مستند زندگیه یه زن درامره!! و کارتونه هم که پرده ایه و خلاصه کلا خورده تو ذوقمون حسابی

سه شنبه ای با 5 تا از همکارا رفتیم " ورود آقایون ممنوع" . حالا هم که نامردا 3 تا فیلمو با هم اکران کردن و مجبوریم دوره فشرده بذاریم. این هفته که ایشالا می ریم " اینجا بدون من" بهرام توکلی عزیز . تا ببینیم کی میشه بریم "آقا یوسف" و" 1359"

دارم از خواب می میرم ,فردا هم که باید 5 از خواب پاشم , اونوقت نشستم فیلم "Devil" رو دیدم!! حالا 100 ساله اینجاست و یه نگاه هم بهش نکردما! فقط جمله ی آخرش بعد از سریال "Supernatural"که کلا آدمو ناامید می کنه خوب بود :

Ramirez: [voiceover] After my mother would finish her story, she would always comfort us. "Don't worry," she'd say. "If the Devil is real, then God must be real, too."

هیچ نظری موجود نیست: