۱۳۹۹ آبان ۲, جمعه

خسته‌ام ‏رییس

خسته‌ام. خیلی خسته‌ام رییس.
فقط می‌خوام کسی کاری به کارم نداسته باشه. انگار وجود ندارم. می‌خوام برم یه جای دور که هیچ‌کس نباشه.
نمی‌خوام کسی بهم زنگ بزنه و حالم رو بپرسه. نمی‌خوام کسی باهام حرف بزنه. نمی‌خوام کسی پیام بده بهم. نمی‌خوای یک کلمه از حالت چطوره و چکارا می‌کنی بشنوم. نمی‌خوام کارهای نیمه‌تمامم رو تموم کنم. نمی‌خوام مدام بهم پیام بدن و بپرسن فلان کار چی شد. 
نمی‌خوام هیچ آدمی رو ببینم و هیچ صدایی بشنوم. نمی‌خوام کسی یادش بیاد که من هم هستم. نمی‌خوام بفهمم اون بیرون چه خبره. برام مهم نیست کی کجاست و داره چکار می‌کنه. برام مهم نیست روزگار کجا داره می‌ره. 
کاش می‌شد برای یه مدت نباشم. زندگی ‌برای یه مدت روش رو می‌کرد اون طرف و من رو نادیده می‌کرد.
ناامید نیستم فقط خسته‌ام رییس. و دلم نمی‌خواد این رو به کسی بگم. نمی‌خوام حتی یک کلمه دلداری بشنوم. نمی‌خوام کسی نگرانم بشه. یا حرفی بهم بزنه. 
نمی‌خوام لبخند الکی بزنم و سر تکون بدم.
کاش فقط دست از سرم برمی‌داشتن، همه.

هیچ نظری موجود نیست: