۱۳۹۹ آبان ۲, جمعه

آدمیزاد ‏بیچاره

آدمیزاد می‌ماند حال بدش را کجا خرکش کند با خودش ببرد.
دل سنگینش را.
بغضی که معلوم نیست هست یا نه را.
آدمیزاد بی‌چاره، مانده است به حال خودش گریه کند یا بخندد.
هر چه گردن می‌چرخاند و عقب را نگاه می‌کند تا ته ته تاریخ را، همه‌اش سیاهی‌ست.
هر چه گردن می‌کشد و جلو را نگاه می‌کند، تا ته تهش سیاهی‌ست.
آدمیزاد بیچاره از سنگینی دلش نمیرد، از آرتروز گردن خواهد مرد.

هیچ نظری موجود نیست: