۱۳۹۸ بهمن ۱۱, جمعه

بگو من کی کجا باشم؟

دوست‌داشتن برای من بیشتر کار عقل است تا قلب. یعنی کسی را که دوست دارم بیش‌تر مغزم این را می‌گوید، دلم اما آن گرمایی که می‌گوید عشق و علاقه در درون آدمی به وجود می‌آورد را حس نمی‌کند. علاقه بیش‌تر برایم یک وظیفه است. بله، بهترین تعریفی که می‌توانم با آن چیزی که از علاقه درک می‌کنم را توصیف کنم همین وظیفه است. کسی را که باید دوست داشته باشم، یعنی طبق تعاریف از پیش تعیین شده قرار است دوست داشته باشم مثل خدا، مادر، پدر، خواهر و برادر را این طور دوست دارم که وظیفه‌ام اینست برایشان وقت بگذارم، نگرانشان باشم، مواظبشان باشم، از عصبانیتشان عصبانی شوم و از شادی‌اشان شاد. اما آن ته ته های قلبم هیچ فعل و انفعالاتی در تمام این مسیر اتفاق نمی‌افتد. قلبم همان‌طور سر و سرد می‌ماند. 
فکر نمی‌کنم بتوانم خوب منظورم را برسانم و فکر نمی‌کنم کسی بتواند منظورم را خوب بفهمد. ظاهر غلط‌اندازم هم مزید علت است. این ظاهر گرم و مهربان پشتش یخبندانی است به وسعت همه عصر یخ بندان‌های این عالم. هیچ دست گرمی را نمی‌پذیرد که قلبش را لمس کند و قلبش با هیچ دست گرمی، گرم نمی‌شود. 
آنقدر وقت گذاشته‌ام برای آدم‌ها از روی وظیفه‌ای که برای خودم تعریف کرده‌ام یا فکر کرده‌ام برایم تعریف شده که خودم نمی‌دانم چند ساعت از این زندگی واقعا برای خودم بوده است. این خودم در بازه‌ی این کسانی که باید دوستشان بدارم جای خاصی ندارد. عضو علی‌البدل است. اگر کسی نبود که وقتم را بخواهد، میتواند این وقت را بردارد. در آن زمان‌هایی هم که کمی از این وقت نصیبش می‌شود حتما و طبق عادت کس دیگری را شریک می‌کند چراکه بالاخره خودش ته دلش می‌داند که این وقت برای او نبوده و صرفا اضافه آمده است.
همین‌جور می‌شود که از بیرون من همیشه برای همه وقت دارم و همیشه همه‌جا هستم. در گروه‌های دوستی من آن فعال‌ترین عضوم که همیشه همه را دور هم نگه می‌دارد و همیشه از همه خبر دارد. دوستی برای من پر از وظیفه است. وظیفه دارم برای همه زمان داشته باشم. وظیفه دارم از همه خبر بگیرم. وظیفه دارم همه بدانند که اگر کاری بود من برایشان وقت دارم. این وقت گذاشتن‌ها آنقدر زیاد است و مدیریتش سخت که مدام دعا می‌کنم کاش کسی در خوشی‌اش لااقل سراغم را نگیرد. من وقت کم دارم برای همه آن‌ها که دوستشان دارم. کاش لااقل وقتی حالشان خوب است من را بی‌خیال شوند و در شادی‌شان شریکم نکنند. همان وقت‌های سختی و غمشان برای من بس است. 
من هیچ‌چیزی برای بخشیدن ندارم جز وقت. کسی اگر وقت خواست بیاید، من وقت زیاد دارم. 

پ.ن.: شاید برای همین باشد که وقتی کسی برایم وقت ندارد یا برایم وقت نمی‌گذارد، مغزم این هشدار را دریافت می‌کند که فلانی دوستت ندارد، فلانی دوستت ندارد، فلانی دوستت ندارد...

هیچ نظری موجود نیست: