۱۳۹۵ دی ۱۱, شنبه

ماهی سیاه کوچولوی تحت تعقیب

ماهی سیاه کوچولو را یادت هست؟
ماهی سیاه کوچولویی هستم که دنیای زیر آبی گرم و نرم و امن و مطمئن و راکدش را ترک کرده، سر از آب بیرون آورده،  دل به جنگل و درختان بیرون آب بسته، باله باله میزند از آب بیرون بپرد. به میان جنگل و تاریکی و ناشناخته ها بروند.
از امن بودن جنگل مطمئن نیست اما دلش با رکود و ماندگی زیر دریا هم نیست. شاید در جنگل بمیرد اما حتما در دریا دلش می پوسد.
می داند که عقل سلیم می گوید زیر دریا بماند و سال ها امن و مطمئن زندگی کند. ولی لعنت به عقل سلیم. زندگی امن با رویای جنگل در سر داشتن زندگی نیست. عذاب است. عذاب الیم.
جنگل اما تاریک است و سرد و خوفناک.  شاید بعد از جنگل دنیایی باشد شاد و رنگی و باز. شاید دنیایی باشد مخوف و سرد و حتی راکدتر و مرده تر از زیر دریا.
چه کسی می داند؟ اما تا نروی نمی فهمی. و این ندانستن و این شاید تو را خواهد کشت حتی اگر جایت امن باشد و مطمئن.
ماهی سیاه کوچولو هم از ماندن و رکود می ترسد، هم از رفتن و تاریکی و ندانستن و جنگل.
ماهی سیاه کوچولو دل توی دلش نیست.
دل به سایه ی نشسته بر ساحل بسته برای همراهی.
سایه ای که شاید فقط سرابی باشد زاییده دل ترسیده ی ماهی سیاه کوچولو.
بیچاره ماهی سیاه کوچولو.

هیچ نظری موجود نیست: