۱۳۹۱ مهر ۲, یکشنبه

آتش اما بدون دود

بعضی ها می گن که آدم ها رو می شه از رو کفشاشون شناخت( ویکتور هوگو)! بعضی ها هم از رو آهنگایی که یکی گوش می ده می شناسنش. معروفترینش هم که همون شناختن آدما از رو دوستاشونه. و البته "مادر رو ببین , دختر رو بگیر" هم حتما تو این دسته بندی جا می گیره.
من با همه ی اینا موافقم و متعجبم که وقتی این همه راه برای شناختن یکی هست پس چرا تو این هردم بیر بازار! هیشکی هیشکی رو نمی شناسه.
بگذریم کل اینا رو گفتم که بگم اگر یه زمانی یکی خواست منو از روی کتابایی که دوست دارم بشناسه , دلم می خواد منو با هفت جلد رنگی رنگیه " آتش بدون دود" م بشناسه. کتاب عزیزی که این روزا دارم برای چهارمین بار می خونمش و هنوز هم با مرگ "آت میش" پای اون چاه لعنتی  گالان اشکم در میاد و با اون سخنرانی های ترکمنی آلنی حظ می کنم. باز می رم تو دنیای ترکمن ها و عاشق همه ی صحرا می شم.
اگر می شد می گفتم من رو با یه نسخه از این کتاب دفن کنید تا توی برزخ طولانی همین طور که منتظر صدای صور هستم , حوصله ام سر نره!
و البته و صد البته " شازده کوچولو" رو فراموش نکنید!

هیچ نظری موجود نیست: