۱۳۹۰ آبان ۱۶, دوشنبه

در معیت مهمان لپ گلی

رییس لپ گلی مهمانمان از پاستور را به من سپرده که مثلا توی سرویس تنها نباشد و ما همراهیشان کنیم تا مقصد. من هم مهمان جان را تا دم در سرویس برده ام , بعد هم می گم : این سرویسه . می ره تا آزادی. من با سرویس نمیام خودم. از آشناییتون خوشبخت شدم . خداحافظ. !!
بعدشم خیلی محترمانه رفتم سوار ماشین شدم و با مستر و میس ق. تا خونه اومدم!!
یعنی موندم فردا چه جوری برم تو چشم لپ گلی نگاه کنم!!!

هیچ نظری موجود نیست: