۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

اسکل و اسکل دونه

بعد یه هفته جیغ زدن سر رییس جان بیچاره ,بالاخره موفق شدم دیشب سر وقت یعنی همون ۴ونیم ازشرکت بزنم بیرون. مستر غ. بیچاره هم که از شانس بدش مسیر خونشون از کمی نزدیک به خانه ی ما می گذره محکوم به این میشه که منو برسونه تا مصلی که بتونم با سم برم نمایشگاه مطبوعات. مستر غ. همت رو می گیره و میاد سمت شرق و من هم با تمام دقت منتظرم تا تابلوی متروی مصلی رو ببینم وپیاده شم.نزدیک شریعتی که می شیم ,دوزاری کج و کوله من می افته که بابا مصلی که بر همت نیست ,بر رسالته!!!مستر غ. بیچاره هم که با دیدن اطمینان من در کل مسیر جرات اظهارنظر درباره ی این که آخه مصلی چه ربطی به همت داره رو پیدا نکرده , در کمال عذاب وجدان ,بنده رو ژروی پل شریعت-همت پیاده می کنه و می ره. و از اونجا که شریعتی یک طرفه است , من آی کیو که ژاکتم رو هم توی شرکت جا گذاشتم مجبور می شم تا منتظر اتوبوس شم. از اونطرف سم به مصلی رسیده و منتظر منه.قرار بر این میشه که سم زودتر بره توی نمایشگاه و بعضی غرفه ها رو بگرده که مثلا جلو بیفتیم تا من هم برسم. بعد از یک ربع سم. زنگ می زنه و می گه هر چی در می زنم کسی در مصلی رو باز نمی کنه !!! نامردا هنوز که هشت نشده!خودشون گفتن تا ده آبان نمایشگاه هست. همین جاست که بنده م یفهمم من و دوست عزیزم سم چه قدر تفاهم داریم!! جیغ می زنم و با خنده می گم آخه بابا امروز که یازدهمه!
خلاصه با خوندن  "اسکل و اسکلدونه          اسکل همین دو دونه" قرار می ذاریم که هم رو سیدخندان ببینیم و لااقل به خریدن گوشیمون برسیم!!
از اشتباهاتی که می کنیم اصلا تعجب نمی کنیم. تمام لذت گشتن های من با دوستانم در همین حواس پرتی ها و شوت بازی هاست. ما به هم که می افتیم , رسما تعطیل می شویم. اصلا اراذلگردی بدون این سوتی ها معنی ندارد. ( مگه نه سمان؟ ایستگاه BRT پارک ملت را یادت هست؟this is a bus!)
خلاصه هرچند که به نمایشگاه امروز نرسیدیم ولی در عوض بعد از مدت ها باز هم با دوست قدیمی زندگی کردیم. دل ما هم به همین چیزهای کوچک خوش می شو. دل قانعی داریم خدا را شکر :)

هیچ نظری موجود نیست: