۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

شجره نومچه

تخت كناري پدرجان ، پيرمردي است كه از سال هفتادو پنج كه سكته كرده نيمي از بدنش لمس است ، و چندروز پيش به خاطر عفونت ريه بستري شده. پيرمرد تنهايي است. همراه كه ندارد و ساعت ملاقات كه همه ي اتاق از اقوام و فاميل پر مي شود ، پيرمرد تنها ، گوشه ي تختش كز مي كند و نمي دانم مي خوابد يا خودش را به خواب مي زند.
تنهاييش بدجور توي ذوق مي زند. چندتايي از اقوام دور تختش جمع مي شوند و سر صحبت را باز مي كنند. مامان گل بنفشه كه برادر جغله براي پدرگرام آورده را كنار تختش مي گذارد. كمي دورش را شلوغ مي كنيم بلكه اين تنهاييش كم تر توي ذوق بزند.
اقوام و فاميل يك لحظه هم اتاق را خالي نمي گذارند. توي خانه هم تلفن است كه پشت هم زنگ مي خورد. خانه مثل زمان عيد نوروز يك لحظه هم خالي نمي شود.
آدم دلش به همين توجهات كوچك گرم مي شود.
آدم دلش مي سوزد كه چرا روابط فاميلي انقدر كمرنگ شده
و مي گويد اقوام شايد سلايقشان فرق كند اما مهرشان بدجور قلمبه است.
آدم دلش قرص مي شود از اين همه آشنا...

۴ نظر:

احسان گفت...

این پست رو از اعماق وجود حس میکنم!
ایشالا بابا مشکل خاصی ندارن و نتیجه ی آزمایش هم خوبه

م م فرزند ع گفت...

ایشالله که هم پدر جان شما سلامتیشون بدست بیارن هم اون بنده خدا.

آمین

moghaddam گفت...

سلام
وبلاگ شما را کاملا اتفاقی ( جستجو در وب جهت آشنایی با سفر قشم ) پیدا کردم.
تقریبا تمام پست هایتان را خواندم
قلمتان گیرا و جذاب است
در یکسری از عقاید محترمتان با شما شریکم و در باقی موارد ( با لحاظ اختلاف و یا حتی تضاد ) شما را تحسین می کنم
به نظرم از افرادی هستید که تبادل فکری با شما باعث رشد طرف مقابل خود خواهید بود.
خوشحال خواهم شد این امکان فراهم شود.

آرزوی طول عمر و سلامتی عاجل برای پدر محترم دارم
خوب می دانم که پدر برای دختر همه ی زندگیست
چون خودم نیز دختر هنوز نداشته ام را عاشقانه دوست دارم.

این نظر را صزفا جهت سرکار عالی نوشتم خواهشمندم که این نظر را تایید نفرمایید


moghaddam@yahoo.com

احسان گفت...

چه خبر؟