در حالی که داشتم نگاهش می کردم و به نظرم خیلی ابله می اومد خوابم برد. در حالی که تنها خوابیده بودم، به هیچ کس نگاه نمی کردم و هیچ کس به نظرم ابله نمی اومد.
پ.ن.: این مطلب رو توی درفت هام پیدا کردم. هر چی فکر می کنم یادم نمی آد چرا نوشتمش. تاریخ ثبت درفت هم کمکی نمی کنه.
نمی خواهم چیزی بنویسم. می خواهم فقط بنشینم و زل بزنم به صفحه ی سفید و فکر کنم. فقط و فقط فکر کنم. گاهی یک صفحه ی منتظر برای نوشته شدن می تواند کلمه ها را هل بدهد توی ذهن و تمام تصاویر گنگ و شکل نگرفته ی آن پشت ها را با صفت ها و اسم ها و فعل ها و حرف های ربطش جلوتر بیاورد و واضح جلوی چشم هایت بگیرد.
می خواهم فقط به صفحه ی سفید زل بزنم و همه چیز را توی خلاء ذهنم بنویسم.