۱۳۹۵ اسفند ۱, یکشنبه

یک قاتل و تلنباری از کارهای مقتول

می گویند که جوجه ها را باید آخر پاییز شمرد. برای من اما اسفند وقت شمردن جوجه هاست. وقت حساب و کتاب. می نشینم یک گوشه، دفتر و دستکم را دور و برم پخش و پلا می کنم، کلاهم را قاضی می کنم و تمام سیصد و خرده ای روز گذشته را دانه دانه و دوباره مرور می کنم و می آیم جلو.
کم کم دو طرف ترازو پر می شوند. گاهی کفه ی کارهای کرده سنگین تر می شود، گاهی کفه ی نکرده ها. هر بار که نوک عقاب ها بالا و پایین می شوند، ضربان قلبم تندتر و تندتر می شود. وای اگر آخر حساب و کتاب ها کفه ی نکرده ها سنگین تر شود و من بمانم و یک سال بر باد رفته.
اما این دو کفه همه ی ماجرا نیست. همه ماجرا کارهای کرده و نکرده نیست که با ترازو و چرتکه بشود حسابش را کشید. شق مهم تر ماجرا آن طرف تر دارد اتفاق می افتد. گوشه ی سمت چپ ترازو، کنار کفه ی کارهای نکرده، کپه ای از کارها تلنبار می شوند. کارهایی که انجام نشده اند اما حسابشان از کارهای نشده جداست. این کارهای تلنبار شده کارهایی نیستند که نتوانستی انجام بدهی، نشد که انجام بدهی، توانش را نداشتی یا روزگار نگذاشت یا مردمان که انجام شود. این کارها روی کفه ی چپی چیده می شوند.
این تلنبار جای کارهایی است که می توانستی انجام دهی، می شد که بشود اما نشد، اما نکردی. کوتاهی بود یا تنبلی یا هر چیز دیگری مهم این است که این کارها باید می شدند، در تقدیرشان بود که بشوند و تو نگذاشتی. تو قاتل این کارها هستی و خونشان گردن توست.
این تلنبار کارها تا ابد بر گردنت یوق می شوند و باید هر روز و هر شب با خودت بکشیشان و زیر بار نبودنشان، نشدنشان جان بکنی. از آن بدتر این که این تلنبار حسابش این دنیا تمام نمی شود، حساب و کتاب اصلی می ماند برای بعد، برای آن روز محاسبه عظیم. و تو باید این بار نه جلوی کلاه خودت، جلوی بزرگترین قاضی هستی بایستی و جواب بدهی که چرا، چرا جلوی شدن چیزهایی را گرفتی که مقدر شده بود که بشود. و تو بهانه ای نخواهی داشت، داشته باشی هم از تو پذیرفته نخواهد شد و هیچ عذر و عذرخواهی ای هم.
در آن لحظه ی فرود آمدن چکش تا اعلام حکم توی دلت به تمامی مقدسات چنگ بزن و دعا کن که کفه ی کارهای کرده ات فقط کمیت نداشته باشد و کیفیتی حتی اندک حتی به قدر دانه خردل میانشان پیدا شود که ارزش به حساب آمدن را داشته باشد وگرنه خون آن کارهای نشده، آن کارهای بدبخت مقتول بیچاره ات می کند، می کشدت پایین، آن قدر پایین که خدا به دادت برسد...

هیچ نظری موجود نیست: