۱۳۹۲ مهر ۳, چهارشنبه

می خوام دوباره بنویسم. این بار نه برای کسی که بخواند فقط برای دل خودم. یعنی برای این حال بدی که توی دلم مانده و حالم را بد کرده. می خواهم بنویسم شاید حالم بهتر شد. حالا که این حال تهوع برایم دائمی شده می خواهم همه ی فکرها و زخم ها و دردها و بیهودگی ها و همه ی چیزهای لعنتی ای را که روزها و مخصوصا شب هایم را به گند کشیده این جا بالا بیاورم ( با عرض معذرت از این ادبیات این روزهای لعنتی ام) شاید دلم سبک شد. هر چه که هست می دانم که دیگر عرق نعنا و چای نبات و هیچ کدام این درمان های آبکی سنتی این دل پیچه ی روحم را درمان نمی کند. دکتر هم که مثل همه ی دمترهای دیگر درجه تب روحم را گرفت و نبضش را بعد هم برای دل خوش کنک من چندتایی داروی تقویتی نوشت تا لابد روحم تقویت شود. به دکتر کاری ندارم خودم که میی دانم روحم ضعیف نشده تا با قرص آهن دوایش کنم. سرطان افتاده به جانم داره ذره ذره روحم را می خورد. به هر حال دیگر اینجا خیل از پست های صورتی و گوگول مگول قبل ترها خبری نخواهد بود. لااقل الان که حالم این طور می گوید. پس اگر شانس بدتان گذرتان را به این جا افتاد از این همه غرولند و تهوع بلاتکلیف و پوچی و گم شدگی جا نخورید .شاید حتی اسم وبلاگ را از "برسر دوراهی" تغییر دادم و گذاشتم "گمشده" . به گمانم سر یکی از دوراهی ها اشتباه پیچیده ام که سر از این ناکجاآباد ناآباد در آورده ام. به هرحال برای سلامتی همه مریض ها اجماعا صلوات...


هیچ نظری موجود نیست: