نمیدانم پیر شدهام یا گاو یا کرخت. شاید هم فقط خسته ام و وقتی خستگیام در برود باز بشوم همانی که بودم.
فقط میدانم که مدتهاست منی که خوراک شب و روزم بحث بود و به چالش کشیدن همهچیز، منی که انرژیام را از حرف زدن با انسانها میگرفتم، منی که خط قرمزم ارتباط انسانی بود و مدام مراقب بودم که تکنولوژی ارتباط مستقیم، رودررو و لمس آدم ها را ازم نگیرد، منی که دانستن آن چیزی که دور و برم میگذشت برایم مقدس بود و رنج دانستن واجب، این من مدتهاست که پیدایش نیست. گم شده یا مرده نمیدانم. نمیدانم که از منزل خارج شده و به علت اختلال حواس مراجعت نکرده و باید برای پیدا شدنش آگهی ای با عکسش چاپ کنم، به بیمارستان ها سر بزنم یا دنبال جسدش در سردخانه ها و زیر پلها و جاده های پرت بگردم و دعا کنم که جنازهاش انقدر دگرگون نشده باشد که نشود شناختش. راستی آخرین عکس دندانهای منم را کجا گذاشتهام؟ شاید لازم شد.
هیچ چیز نمیدانم ولی میدانم که این خانه خالی شده و هر چه در میزنم کسی در را باز نمیکند.
به قول مامان «فضای مجازی»ام را پاک کردم. برای مدتی توییتر، اینستا و تلگرامم را پاک کردم. واتزاپ را گذاشتم باشد تا اگر از من خبری شد، بیخبر نمانم.
با خودم میگویم این اصرار برای توضیح آن چه از اوضاع حس میکنیم، بیعدالتیای که فکر میکنیم دور تا دورمان را گرفته، هوایی که نیست و نفسهایمان به شماره افتاده برای پدرها و مادرهایمان را باید بس کنیم. باید بپذیریم که تغییر باورهای سنین بالا، اگر امکان پذیر باشد، مگر چه فایدهای میتواند داشته باشد که انقدر اصرار میکنیم؟ پیرها، جوانیشان را برای هر آنچه به آن باور داشتند یا نداشتند دادند یا ندادند. هر کار که کردند، مهم اینست که کارهایشان را کردهاند و الان وقت کار کردنشان نیست. وقت اینست که آرامش داشته باشند و لذت دوران خودشان را ببرند.
برای تغییر باید روی خودمان و جوانترها سرمایهگذاری کرد. البته اگر حوصله داشتید و هنوز مثل من پیر، گاو یا خسته نشده بودید و سرمایهای برایتان مانده بود که وسط بگذارید.
من فعلا یک گوشه روی سلامت روان خودم، آرامش خانوادهام و ذره ذره بهتر کردن خودم و چند متر اطرافم تمرکز میکنم.
خدا به شما آرامش و خیر بدهد.
فقط میدانم که مدتهاست منی که خوراک شب و روزم بحث بود و به چالش کشیدن همهچیز، منی که انرژیام را از حرف زدن با انسانها میگرفتم، منی که خط قرمزم ارتباط انسانی بود و مدام مراقب بودم که تکنولوژی ارتباط مستقیم، رودررو و لمس آدم ها را ازم نگیرد، منی که دانستن آن چیزی که دور و برم میگذشت برایم مقدس بود و رنج دانستن واجب، این من مدتهاست که پیدایش نیست. گم شده یا مرده نمیدانم. نمیدانم که از منزل خارج شده و به علت اختلال حواس مراجعت نکرده و باید برای پیدا شدنش آگهی ای با عکسش چاپ کنم، به بیمارستان ها سر بزنم یا دنبال جسدش در سردخانه ها و زیر پلها و جاده های پرت بگردم و دعا کنم که جنازهاش انقدر دگرگون نشده باشد که نشود شناختش. راستی آخرین عکس دندانهای منم را کجا گذاشتهام؟ شاید لازم شد.
هیچ چیز نمیدانم ولی میدانم که این خانه خالی شده و هر چه در میزنم کسی در را باز نمیکند.
به قول مامان «فضای مجازی»ام را پاک کردم. برای مدتی توییتر، اینستا و تلگرامم را پاک کردم. واتزاپ را گذاشتم باشد تا اگر از من خبری شد، بیخبر نمانم.
با خودم میگویم این اصرار برای توضیح آن چه از اوضاع حس میکنیم، بیعدالتیای که فکر میکنیم دور تا دورمان را گرفته، هوایی که نیست و نفسهایمان به شماره افتاده برای پدرها و مادرهایمان را باید بس کنیم. باید بپذیریم که تغییر باورهای سنین بالا، اگر امکان پذیر باشد، مگر چه فایدهای میتواند داشته باشد که انقدر اصرار میکنیم؟ پیرها، جوانیشان را برای هر آنچه به آن باور داشتند یا نداشتند دادند یا ندادند. هر کار که کردند، مهم اینست که کارهایشان را کردهاند و الان وقت کار کردنشان نیست. وقت اینست که آرامش داشته باشند و لذت دوران خودشان را ببرند.
برای تغییر باید روی خودمان و جوانترها سرمایهگذاری کرد. البته اگر حوصله داشتید و هنوز مثل من پیر، گاو یا خسته نشده بودید و سرمایهای برایتان مانده بود که وسط بگذارید.
من فعلا یک گوشه روی سلامت روان خودم، آرامش خانوادهام و ذره ذره بهتر کردن خودم و چند متر اطرافم تمرکز میکنم.
خدا به شما آرامش و خیر بدهد.